سفر زنجان (روز اول)
سه شنبه 7 مرداد یعنی روز عید فطر، ساعت 11:30 به طرف زنجان حرکت کردیم. واقعا ترافیک عجیبی بود.مسیر 4 ساعته رو 11 ساعته رفتیم. ساعت 11 شب رسیدیم. کولوچه ها دیگه آخرهای راه خسته شده بودن و توی ماشین دعواشون شده بود و گیس و گیس کشی. خوشبختانه ارمیا خوابش برد و ایلمان رو هم با شعر خوندن سرگرم کردم.
دلمو خوش کرده بودم که زود می رسیم و عصر یکراست می ریم خونه باغ خاله جونم. دیگه تا رسیدیم عمه زهرا اومد دنبالمون و شب رو رفتیم و اونجا خوابیدیم. گذشته از سختی راه سفر فوق العاده خوبی بود. خیلی خوش گذشت . ارمیا و ایلمان انقدر خوشحال بودن و هر جا هم که می رفتیم همبازی هم داشتن . فعلا عکس های روز اول رو می گذارم و چون تعداد عکسها زیاده، عکس روزهای بعد رو توی پستهای بعدی به یادگار می گذارم.
روز اول سفر صبح از خواب شیرین بیدار شدیم و دیدیم به به عمه جونم چه سفره صبحانه ای چیده. سرشیر و کره و پنیر و مربای آلبالو و مربای گل محمدی و به قول خودمون گل قند. واقعا چسبید. بعد حاضر شدیم و رفتیم خونه خاله تا با مامانی و آقاجون و دایی ومهدی و خانواده خاله و دخترخاله ها که اونها هم از تهران اومده بودن، بریم خونه باغ.
صبح که رفتیم بچه ها کمی توی حیاط خونه خاله تاب بازی کردن تا همه حاضر بشن و راه بیفتیم.
اینجا هم خونه باغه. ارمیا و ایلمان سطلشون رو هم آورده بودن تا زردآلو و گوجه سبز جمع کنن.
ارمیا و محمد مهدی(نوه خاله) در حال چیدن گوجه سبز و آلو
واااااااااااای چه ترشه
بابایی داره برای ارمیا هسته زردآلو می شکنه
شب باز رفتیم خونه عمه و بابایی نی نی بزی رو آورد تا کولوچه ها ببینن. ارمیا می گفت: مامان اون ساعتی رو که این حبه انگور رفته بود توش رو میاری ببینم.
البته بابایی سنگینی ایلمان رو ننداخته روی بزبزی ها