ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

امان از این دو قلوها

1390/11/18 11:00
1,422 بازدید
اشتراک گذاری

یادمه حدود شاید 3 هفته پیش خونه مامانی مهمون balloons.gifاومد برای دیدن خونه جدیدشون و اون مهمونها عمه من به همراه  دخترهاشو و عروسش که یک جفت دوقلوی ناهمسان داشت به نامهای محمد و مهدی و یک هفته ای هم  از ارمیا کوچک ترن ولی ماشالله صد برابر از ارمیا شیطون تر. طوری که این پسری ما چنان مظلوم شده بود که حتی وقتی اونها اسباب بازی هاشو برداشتن و بهش نمی دادن، کولوچه من صداش درنیومد و با کمال میل نشسته بود و فقط تماشاشون می کرد.

فقط وقتی که دید گوشی های من و بابایی رو هم کش رفتن و دارن انگولک می کنن ، نتونست تحمل کنه و زد زیر گریهگریه که ازشون عکس گرفتم که توی این پست می بینین.

این دوقلوها همونطور که گفتم ناهمسان هستند و نه تنها شبیه هم نیستن اخلاقهاشون هم باهم فرق داشت. محمد قل اول بود که زود رنج و واااااای گریه ای می کرد که بیا و ببین و باید بگم که قرطی هم بود 23.gifو مامانش می گفت وقتی توی شکم مادر بوده هم با آهنگ تکون می خورده واما قل دوم که مهدی باشه آروم و مهربون و خندون  لبخند و با نوحه و مرثیه سینه می زد و به باز هم به گفته مامانش وقتی که توی شکم مادر بوده با صدای قرآن تکون می خورد. دلم می خواد ببینم سالهای آینده که اینها بزرگ می شن هم همین طور هستن یا این دنیای بی در و پیکر باعث تغییرات در اونها خواهد شد!!!

یه چیز جالب بگم که هر دوی اونها پستونک می خوردن و گاهی از دهن هم می گرفتن و می گذاشتن دهن خودشون. قهقهه

راستی اون موقع ارمیا هنوز راه نمی رفت ولی اونها چنان می دویدن که بیا و ببین. قبل از یک سالگی راه رفته بودن. ماشالله.

بگذریم بریم سر عکس ها:

سمت چپ محمد که قل اوله و سمت راستی هم مهدی قل دوم( داره به دوربین نگاه می کنه)

بابایی گوشیتو نده به اونها

 

 

ارمیا ناراحت از اینکه گوشی مامان و بابا دست این شیطونک هاست

 

دوقلوها :داداشی یعنی چی شده؟ چرا ارمیا داره گریه می کنه؟ یعنی از دست ما ناراحت شده ؟ 

ارمیا : آخه من از دست این دوقلوهای شیطون چه کار کنم خدایا ؟

 

و دیدیم کولوچه خیلی ناراحته، یه تسبیح دادیم دست مهدی که مهربون تر بود و گوشی بابایی رو ازش گرفتیم

حالا شد. هر دو تا گوشی هارو برداشتن و به من هم نمی دن. اسباب بازیهامو برداشتین چیزی نگفتم اما دیگه وسایل مامان و بابامو نمی ذارم بردارین.

و بالاخره کولوچه از دستشون فرار کرد و رفت اون طرف و اونها رو به حال خودشون گذاشت.

   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان هامان
18 بهمن 90 12:15
خدا هرسه تاشون رو حفظ کنه آفرین ارمیا جون همیشه حامی مامانی و بابایی باش خوشمل پسر


ممنون عزیزم.حامی عجب حامی یه.
سمیه : مامان مسیح مقدس
18 بهمن 90 16:31
سلام عزیزم..خوبی ؟ ارمیا جون خوبه ؟ ماشالله چه بامزه شده این گل پسر....
دوقلوها هم بانمک بودن
ولی بیچاره مامان هر چی دوقلویه
ما که تو همین یه قلش موندیم
ممنونم خانومی که به ما سر زدین..و ببخش که دیر تونستم بیام پیشتون...ارمیا جونم رو ببوس


سلام عزیزم. ما خوبیم ممنون. واقعا که دوقلو داشتن کار حضرت فیله.چه می کشن اون مامانها.
شما هم مسیح رو ببوسین.
مامان آیلا
19 بهمن 90 10:39
ای قربون این پسمل برم که اینقدر آقاست . مامانی اگه دو قلو ها شیطونن عوضش ارمیا بزرگ تر از اونها نشون می ده یک سر و گردن بلند بالاتره ماشا اله کولوچه جون


سلام عزیزم. ممنون از تعریفت.
محمد
19 بهمن 90 11:25
امیدوارم همیشه وهمه حال در کنار خانواده محترمتان سالم وشاد باشید .



ممنون از شما.همچنین.
مامان پرهام
19 بهمن 90 16:42
عزیزم! سه تا بوس برای سه تاشون


من هم بوس خاله. زود بیاین دیگه دلمون پوسید.
مامان رومینا
19 بهمن 90 18:32
کی ارمیای ما رو اذیت کرده؟میخورمش


خاله زودتر این کار رو بکن.
مامان علی
20 بهمن 90 10:15
چه دو قلوهای خوشمزه ای . کلوچه هم اینجا چه احساس لیدر بودن بهش دست داده خوششششششمزه ی خوردنی . سلامت باشن هرسه تاشون


آره خاله دیدی چه احساسی داشت.
زهره مامان هلیا
20 بهمن 90 12:15
خدا به داد مامانشون برسه بابا کلوچه ما آقاست دیگه


واقعا. مامانشون باید صبر ایوب داشته باشه.
محمد
20 بهمن 90 12:34
میلاد حضرت محمد (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) بر شما وخانواده محترمتان مبارک باد


سلام. من هم به شما تبریک می گم.
نسیم
20 بهمن 90 17:19
ای جــــــــــــــــــانم / مامان خوش ذوق چقدر قشنگ داستان پردازی کردی ... ارمیا جونمم که از الان مدافع اموال پدر و مادر مهربونشه


پس چی خاله.خوب از اموال ما نگهداری می کنه این بلا.
مامان ابوالفضل
21 بهمن 90 14:26
آفرین به پسری که از حقوق مامان و بابا دفاع می کنه
چه همبازیهای نازی
چه مامان باحالی که لحظه ها رو شکار کرده


ای خاله. شیطونهایی بودن که بیا و ببین.
چاپ دوم!!!
21 بهمن 90 20:27
چقدر دلم واسه ارمیا تنگ شده بود


سلام. خوشحالم که باز هم اومدین.
سمیرا مامان آنیتا
22 بهمن 90 10:15
چه عکسای نازی بود ... سه تا پسر بچه خوردنی روی مبل
ارمیا عسلی رو ببوس


حتما .ممنون عزیزم.
مامان رومینا
22 بهمن 90 11:50
کی ارمیای ما رو اذیت کرده؟میام میخورمشششششششششششششششششششش


ای خدا خاله خیلی خوبی.
مامان
22 بهمن 90 23:45
_███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█.\ سلام دوست عزیز با خوشبختی آپم
مامان اميرحسين
24 بهمن 90 13:16
چه دوقلو هاي بامزه ايي ايشالا سلامت باشن چقدر اين ارميا شيطون شده چه دفاعي ميكنه از مامان باباش


پس چی خاله که دفاع میکنم.