یه کمی دیر شد
سلام دوستای خوبم. یه چند وقتیه خیلی گرفتارم و نتونستم آپ کنم. از پسر گلم هم معذرت خواهی می کنم که نتونستم از کارهاش براش بنویسم ولی همه کارهای قشنگش توی ذهنم هست و کم کم این کار رو انجام خواهم داد.
این چند وقت، هم گرفتار کارم بودم و هم گرفتار باز هم سرما خوردگی کولوچه عسلیم. از پنج شنبه ارمیا بدجور دچار گلو درد و گوش درد و خلاصه سرفه های ناجور شده بود. تب زیادی داشت و همش توی خواب ناله می کرد. الهی بمیرم نمی دونید چه حالی داشتم وقتی این طفل معصوم رو توی این وضعیت می دیدم. جوجه مامان یه آمپول هم نوش جان کرد. تازه خوب شده بود ها ولی به قول یکی از همکارام تا یکی از توی کوچه رد می شه و عطسه می کنه این کولوچه ویروس رو با کمال میل دریافت می کنه.
دیروز هم که مرخصی گرفتم تا حالش بهتر بشه.
ای ی ی ی بد نیست. دیگه تب نداره ولی گلو دردش خوب نشده. امروز صبح که می خواستم بیام اداره به خاطر گرفتگی بینی بیدار شد و دید من لباس بیرون پوشیدم. طفلی رفت توی فکر. مثل این آدم بزرگا ولی هیچی نگفت. بابایی هم بلافاصله بردش توی آشپزخونه و سرگرمش کرد تا من برم. می دونین که آشپزخونه مکان مورد علاقه شه . دلم موند پیشش. الهی بگردم. بغض گلومو گرفت...
این چند شب خوب نخوابیدم همش تب جوجه طلاییم رو چک می کردم. کاش زودتر خوب شه.دلم براش می سوزه. ولی به قول دکتر بچه تا 3 سالگی یه هفته خوبه و یه هفته باید سرما بخوره تا بدنش مقاوم بشه. چه می دونم از این حرف ها.
سعی می کنم فردا با عکس های قشنگ گلم بیام و در ضمن به همتون هم سر بزنم.
پس فعلا