6 قدمي شد
واي خيلي ذوق زده ام. ديشب داشتم شام درست مي كردم و ارمياي شيطون از اونجايي كه عاشق هم زدن و آشپزي شده مدام غر مي زد تا بغلش كنم و به من كمك كنه،ولي چون مي خواستم جاتون خالي ماكاروني رو آبكش كنم بردم گذاشتمش پيش بابايي و گفتم همين جا بمون مامانم خطرناكه و بلند شدم كه برم به طرف آشپزخونه،ارميا هم دستش به من بود و دستش كه از من رها شد دقيقا 6 قدم اومد به طرف من . با صداي بلند و ذوق فراوون قدمهاشو مي شمردم. تازه فهميد كه داره راه ميره و يكدفعه نشست روي زمين.
قربون شكل ماهش و پاهاي كوشمولوش برم كه تاتي تاتي مي كنه. واي خدا كي ميشه بدو بدو كنه و من هم به دنبالش.
راستي روز سه شنبه يعني 26 دي ماه با تاخير 12 روزه واكسن يك سالگي گل پسر زده شد. بميرم كه من پيشت نبودم و با ماماني و بابا رفتي و شجاعانه واكسن زدي. آخه من سر كار بودم و نمي شد مرخصي هم بگيرم. پنج شنبه ها هم كه خونه هستم واكسن نمي زنن. و واكسن يك سالگي رو توي اون مركز بهداشت فقط روز يكشنبه مي زنن و چون ديدن ارميا هنوز واكسنش رو نزده قبول كردن سه شنبه اين كار رو انجام بدن.
بابايي مي گفت ارميا اونجا تا نوبتشون بشه با دوتا ني ني بازي مي كرد و بعد كه رفتن توي اتاق بعد از قد و وزن، بابايي آستين لباسش رو بالا زده و ارمياي از همه جا بي خبر پس از نوش جان كردن واكسن چنان داد و گريه اي سر داده و بعدش با ديدن عروسك هاي گول زنك اونجا فراموش كرده و خنديده.
الهي بميرم. نمي دوني من چه حالي داشتم ،مي دونستم الان منتظري تا واكسن بزني و من پيشت نيستم ، خيلي نگران و ناراحت بودم و همش زنگ مي زدم. آخر ماماني گفت بابا ما مراقبيم انقدر زنگ نزن.
الان خوب خوبي ومشكلي نداري. خدا رو شكر.
يادم رفت بگم. قد ارميا 81 سانتي متر شده وزنش هم 12 كيلو . ماشاالله يادتون نره ها. گلم خيلي حساسه و سريع چشم مي خوره.
عسل مامان خيييييييييييييلي دوست دارم. عاشقتم. ديوونه اون دست دستي كردنتم. الهي كه هميشه سالم و سلامت باشي جوجه طلايي مامان.
اين هم يه عكس براي خالي نبودن اين پست (به نظرتون چه كار كنم اون زبونش رو بكنه تو. مخصوصا وقتي كه داره يه كار جدي انجام مي ده زبونش بيرونه. )