حليم پزون ماماني
قبل از هر چيز بگم كه هفته قبل من بدجور سرما خورده بودم و خلاصه خونمون بوي شلغم گرفته بود و از بس سوپ شلغم خورديم ديگه ...
يه ماسك زده بودم و مدام در حال شستشوي دستهام كه مبادا ارمياي عسلم و بابايي سرما بخورن كه اونوقت يه مامان مريض نمي تونست از اين دو عزيز پرستاري كنه.
ارميا يه شب كمي تب داشت و بي قرار و بي خواب و ديگه خودتون تا تهش بريد كه باز هم يه مامان مريض با بي خوابي چه مي كنه. چهارشنبه قبل رو مرخصي گرفتم و موندم خونه تا اگه كلوچه سرما خوردگيش بيشتر شد حداقل پيشش باشم.ولي خدا روش شكر كمي بينيش گرفت و زود هم خوب شد. حالا هم كه با تمام بهداشتي عمل كردن من و شلغم خوري بابايي سرما خورده و من ناراحت از اينكه چطور اين ويروس بدجنس از دستم در رفته و رسيده به همسري جونم.
قرار بود با يكي از دوستان وبلاگي به اسم نسيم جون با دختر نازش ملودي عسل كه اومده بودن تهران قرار بگذاريم تا همديگرو ببينيم كه اينطور شد. نمي دونم هنوز تهران هستن يا نه؟؟؟ اگر تهرانيد خبرم كن عزيزم ،دلم نمي خواست بي معرفتي كنم. ولي بدجور گرفتار سرما خوردگي شدم.http://melodi.niniweblog.com/
5 شنبه رفتيم خونه ماماني تا كمي توي پاك كردن گندم ها براي پختن حليم نذري كمك كنيم ،آخه آقاجون و ماماني هر سال شب عاشورا حليم بار مي گذارن و صبح عاشورا هم آماده مي شه و ميدن دست خلق اله.
يادش به خير از بچگي اين مراسم توي خونه مامانم به خوبي انجام مي شدو چه كيفي مي كرديم ما بچه ها. تا صبح بيدار مي مونديم و حليم هم مي زديم و با دختر داييها تا صبح گپ مي زديم. پارسال تو گل گل مامان توي دلم بودي و من به همراه تو رفتم پاي ديگ حليم و نذر كردم تا امام حسين كمك كنه كه صحيح و سالم به دنيا بياي و ...
خدا رو شكر.
داشتم مي گفتم ،5 شنبه مثلا رفتيم كمك براي پاك كردن گندم،خواهرم هم اومده بود ولي مگه اين ووروجك ها گذاشتن!!
ارميا و علي كه خوب به ماماني كمك كردن . طفلي دايي مهدي داشت گندم پاك مي كرد و اين دو تا ني ني رفته بودن سر سيني دايي و همش گندم هاي پاك نكرده رو مشت مشت مي ريختن قاطي پاك كرده هاي دايي . دايي هم مهههههههربون. دلش نميومد چيزي بگه و از اول پاك مي كرد. آخرش مامانم گفت نخواستيم شما كمك كنيند جمع كنين خودم سر فرصت پاك مي كنم.
ما هم بند و بساطمون رو جمع كرديم تا كمك كه نمي تونيم بكنيم حداقل كار رو بيشتر نكنيم. چند تا عكس هم از شيطوني هاي اين ووروجك ها گرفتم كه مي گذارم.
راستي يادم رفت بگم امسال نذر داشتم كه ارميا رو سقا كنم. دختر عمه ارميا زحمت كشيد و گفت كه من لباسي هاشو مي دوزم و يه شبه هم آماده كرد ، ما هم ديشب رفتيم و براش يه سري چيزهاي ديگه كه لازم بود رو گرفتيم. هنوز عكسي ازش با اين لباس ها ندارم ولي توي اولين فرصت عكس مي اندازم و مي گذارم.
توي عكسها مي بينين كه خونه ماماني كمي شلوغ پلوغه ،آخه جمعه بعد ايشالله اسباب كشي دارن و مي رن خونه جديدي كه خريدن.يادش به خير خونه بچگي هامونداره عوض ميشه.
عسلم چه كمكي مي كنه.
ارميا : علي به هم نريز درست پاك كن.
خودم بلدم چي كار كنم.
سارا بگذار من كمكت كنم.
دولت آباد محله عرب هاست. چهل چراغ مي گذارن.
يه چند تا عكس هم كه تازه از ارميا گرفتم رو ميگذارم توي اين پست.
همش گوشی مامان رو برمی داره و حسنی گوش می کنه. بعدش هم هر جا که خوشش بیاد زنگ می زنه و من بعد می فهمم.بارها به آقاجون و مامانی زنگ زده و من نمی دونستم .البته بلد نیست ها انقدر با گوشی ورمیره که نا خواسته زنگ می زنه.
رفته بود توي ميز تلويزيون و گير كرده بود.
مي خواست دوربين رو از بابايي بگيره.
بابايي يه دقيقه بده به من،باور كن خرابش نمي كنم