ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

حليم پزون ماماني

1390/9/13 8:56
1,527 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از هر چيز بگم كه هفته قبل من بدجور سرما خورده بودم krank01.gif krank2.gifو خلاصه خونمون بوي شلغم گرفته بود و از بس سوپ شلغم خورديم ديگه ...

يه ماسك زده بودم و مدام در حال شستشوي دستهام كه مبادا ارمياي عسلم و بابايي سرما بخورن كه اونوقت يه مامان مريض نمي تونست از اين دو عزيز پرستاري كنه.

ارميا يه شب كمي تب داشت و بي قرار و بي خواب و ديگه خودتون تا تهش بريد كه باز هم يه مامان مريض با بي خوابي چه مي كنه. چهارشنبه قبل رو مرخصي گرفتم و موندم خونه تا اگه كلوچه سرما خوردگيش بيشتر شد حداقل پيشش باشم.ولي خدا روش شكر كمي بينيش گرفت و زود هم خوب شد. حالا هم كه با تمام بهداشتي عمل كردن من و شلغم خوري بابايي سرما خورده و من ناراحت از اينكه چطور اين ويروس بدجنس از دستم در رفته و رسيده به همسري جونم.

قرار بود با يكي از دوستان وبلاگي به اسم نسيم جون با دختر نازش ملودي عسل كه اومده بودن تهران قرار بگذاريم تا همديگرو ببينيم كه اينطور شد. نمي دونم هنوز تهران هستن يا نه؟؟؟ اگر تهرانيد خبرم كن عزيزم ،‌دلم نمي خواست بي معرفتي كنم. ولي بدجور گرفتار سرما خوردگي شدم.http://melodi.niniweblog.com/

5 شنبه رفتيم خونه ماماني تا كمي توي پاك كردن گندم ها براي پختن حليم نذري كمك كنيم ،‌آخه آقاجون و ماماني هر سال شب عاشورا حليم بار مي گذارن و صبح عاشورا هم آماده مي شه و ميدن دست خلق اله.

حلیم غذاهای محبوب در ماه رمضان

يادش به خير از بچگي اين مراسم توي خونه مامانم به خوبي انجام مي شدو چه كيفي مي كرديم ما بچه ها. تا صبح بيدار مي  مونديم و حليم هم مي زديم و  با دختر داييها تا صبح گپ مي زديم. پارسال تو گل گل مامان توي دلم بودي و من به همراه تو رفتم پاي ديگ حليم و نذر كردم تا امام حسين كمك كنه كه صحيح و سالم به دنيا بياي و ...

خدا رو شكر.

داشتم مي گفتم ،‌5 شنبه مثلا رفتيم كمك براي پاك كردن گندم،‌خواهرم هم اومده بود ولي مگه اين ووروجك ها گذاشتن!!

ارميا و علي كه خوب به ماماني كمك كردن . طفلي دايي مهدي داشت گندم پاك مي كرد و اين دو تا ني ني رفته بودن سر سيني دايي و همش گندم هاي پاك نكرده رو مشت مشت مي ريختن قاطي پاك كرده هاي دايي . دايي هم مهههههههربون. دلش نميومد چيزي بگه و از اول پاك مي كرد. آخرش مامانم گفت نخواستيم شما كمك كنيند جمع كنين خودم سر فرصت پاك مي كنم.

ما هم بند و بساطمون رو جمع كرديم تا كمك كه نمي تونيم بكنيم حداقل كار رو بيشتر نكنيم. چند تا عكس هم از شيطوني هاي اين ووروجك ها گرفتم كه مي گذارم.

راستي يادم رفت بگم امسال نذر داشتم كه ارميا رو سقا كنم. دختر عمه ارميا زحمت كشيد و گفت كه من لباسي هاشو مي دوزم و يه شبه هم آماده كرد ، ما هم ديشب رفتيم و براش يه سري چيزهاي ديگه كه لازم بود رو گرفتيم. هنوز عكسي ازش با اين لباس ها ندارم ولي توي اولين فرصت عكس مي اندازم و مي گذارم.

توي عكسها مي بينين كه خونه ماماني كمي شلوغ پلوغه ،‌آخه جمعه بعد ايشالله اسباب كشي دارن و مي رن خونه جديدي كه خريدن.يادش به خير خونه بچگي هامونداره عوض ميشه.

عسلم چه كمكي مي كنه.

ارميا : علي به هم نريز درست پاك كن.

خودم بلدم چي كار كنم.

سارا بگذار من كمكت كنم.

 

دولت آباد محله عرب هاست. چهل چراغ مي گذارن.

يه چند تا عكس هم كه تازه از ارميا گرفتم رو ميگذارم توي اين پست.

همش گوشی مامان رو برمی داره و حسنی گوش می کنه. بعدش هم هر جا که خوشش بیاد زنگ می زنه و من بعد می فهمم.بارها به آقاجون و مامانی زنگ زده و من نمی دونستم .البته بلد نیست ها انقدر با گوشی ورمیره که نا خواسته زنگ می زنه.

رفته بود توي ميز تلويزيون و گير كرده بود.

مي خواست دوربين رو از بابايي بگيره.

بابايي يه دقيقه بده به من،‌باور كن خرابش نمي كنم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان هامان
12 آذر 90 10:46
این حلیم خوردن داره ها خیلی شیطونی پسر
مامان آینده
12 آذر 90 11:31
مامانی امسال کلی کمک کننده داشته ها !!! خدا قبول کنه عزیز دلم . واسه خاله هم دعا کردی دیگه ؟!!
مامي نسيم ( مامان ملودي)
12 آذر 90 11:45
الهي خاله فداي اون گندم پاک کردنش بشه . خانومي آره تا پنج شنبه تهرانم شماره ات رو دريافت نکردم وگرنه حتماَ زنگ ميزدم توي تلگراف برام بزار من هم برات ميزارم . انشا الله هم که زود زود باباي ارميا خوب بشه تا کلوچه سرما نخوره .
مامان علی
12 آذر 90 13:24
قبول باشه عزیزم. ماشالله به این پسر من فدای گندم پاک کردنش بشم
سمانه مامان پارسا جون
12 آذر 90 14:07
سلام گلم خوبید؟ خدا بد نده بهتر شدی خانومی؟ نظزتون هم قبول باشه عزیزم البته با این کمکی که ارمیا جون میکنه حتما هم قبوله واسه ما هم دعا کنید
لطفا"فیلتر نفرمایید!!!
12 آذر 90 14:58
سلام. خدا رو شکر که حالتون بهتر شد. عکسای خیلی نازی از کوچولوی خوشگل گرفتید دست شما درد نکنه... با اجازتون من بنر ارمیا رو گذاشتم تو وبلاگم... آخه واقعا" دوست داشتنیه. موفق باشید. در ضمن این ایام رو به شما و خانواده محترم تسلیت میگم
لطفا"فیلتر نفرمایید!!!
12 آذر 90 15:00
راسی انشالا بابای آرمیا هم هر چه زودتر خوب شن
مامان جون
12 آذر 90 15:08
سلام عزیز دل خدا بد نده می فهمم با بچه ها کار انجام دادن یعنی چی ولی اینم واسه خودش یه صفایی داره در ضمن این روزهای عزیز ما رو فراموش نکین
مامان آرینا
12 آذر 90 15:48
سلام .چه عکسائی گرفته شیطون بلا.خدا حفظش کنه.
مامان سام
12 آذر 90 16:29
ايشالا نذرتون قبول رفتين پاي ديگ حليم برا ما هم دعا كنين .چقدر اين ارميا بلاهه
مامان سام
12 آذر 90 16:30
سرماخوردگي كه ايشالا بهتر شده؟
مامان ابوالفضل
12 آذر 90 19:03
آفرین به گل پسر که کمک مامانی کرد نذرتون هم قبول
فرنوش
12 آذر 90 20:33
سلام به روی ماه مامان ارمیا و ارمیا کلوچه خوبین ؟ واااااااای خوش به حالتون که نذری دارین مامان مهربون تو رو خداامسال اگه یادت موند منو هم دعا کن که خیلی خیلی محتاج دعام ووووویییییییییییی قربون اون شکلت بشم خاله آخه دلم می خواد بیام بخورمت گاز گازیت کنم قشنگم هههههه آفرین چه پسری چقدر کمک میکنه!!!!!!خاله قربون اون شکلت بشم اگه بدونی چقدر از دیدن اون عکست که نشستی با گوشی ورمیری خوشم اومد قربون شکل ماهت بشم عزیز دلم .جمع دخترخاله پسرخاله ها جمع بود پس پرهامی کجا بود ؟ راستی اون عکس وبم و که پرسیدی نی نی منه هههههه آره دعا کن خدا یه نی نی ناز و سالم مثل خودت به ما بده عسل من
مریم
12 آذر 90 22:03
سلام گلم گل پسملی چقدر نازه خدا حفظش کنه نی نی گل من محمد مهدی جونم 5 ماهشه مثل نی نی شما نازه.جالب بود دوست داشتم حرفاتو انشالله همیشه سالم باشه ارمیا جون
بابای مهرسا
13 آذر 90 0:02
افرین به این پسر خوب خدا نگهدارش باشه ممنون از حضور شما
شکوه مامان ارمیا
13 آذر 90 8:55
چه حلیمی بشه این نذرتون قبول باشه پسرک نازت رو ببوس
مامان آیلا
13 آذر 90 10:24
خیلی جیگری گل پسر قند عسل
سمیه : مامان مسیح مقدس
15 آذر 90 18:22
سلااااام عزیزم ...خوبی ؟ مامان گلت خوبه ؟ چه ناااز شدی تو عکسا...مث همیشه.. مرسی خاله جون که به ما سر میزنی.. به مامان خوبت هم سلام ما رو برسون ... راستی چرا واسه ما حلیم نفرستادین
مامان امیرحسین
16 آذر 90 10:56
انشاءاله که نذرتون قبول باشه ..... یه روز که خواستی بیاریش اداره ... روز قبلش به من خبر بده تا ناهار باخودم نیارم .. می خوام ارمیا رو بخورم ... خدا حفظش کنه ... شوخی قبلیم که یادته ... دقت می کنم شبیه خودته عزیزم ...
مامان آناهل
17 آذر 90 2:34
ای بلا چه عکسهات ناز شده کلوچه .
زهره مامان هلیا
19 آذر 90 22:03
خسته نباشی خاله آستن هارم دادی بالا خدا قبول کنه عجب حلیمی شده
مامان زینب
20 آذر 90 13:00
عکسی که سرشو کرده تو قابلمه خیلی باحال بود غش کردم از خنده...