10 ماهگي ارميا
قبل از هر چيز بگم كه امروز ارمياي عسلي مامان 10 ماهش كامل شد و ساعت 9:35 ،10 ماه و يك روزه مي شه. مباركه گلكم. منتظرم تولد يك سالگيت برسه و برات يه تولد حسابي بگيرم.
اين كولوچه مامان 2 دست كلاه و شال گردن داره و همون طور كه توي پست قبلي گفتم دوست نداشت مخصوصا كلاه براش بگذارم،بنابراين فكر كردم يه كلاه نرم تر براش بگيرم شايد خوشش بياد. از قضا با همسري جون رفتيم يه كلاه خوشمل براش خريديم و خدا رو شكر خوشش اومده و هر وقت مي گذارم سرش و توي آينه نشونش مي دم مي خنده و مقاومتي نمي كنه.
خوب مگه چيه ؟ كي گفته من كلاه دوست ندارم؟!
روز جمعه حاضر شديم و براي زيارت اهل قبور رفتيم بهشت زهراء سر مزار باباي همسري و مادر بزرگ عزيزم كه بهش آبا مي گفتيم.طفلي همسري وقتي 6 ساله بوده پدرش رو از دست داده و خاطرات زيادي ازش نداره. هر چند وقت يك بار مي ريم و به باباي همسري سر مي زنيم. مادر بزرگ عزيز من هم كه يه زن نمونه بود مدتهاست رفته پيش خدا و هرچي ازش يادم مياد يه دنيا مهربوني و صفاست. عكس هاي بعدي ارميا قبل از رفتن به بهشت زهراست.
مامان ببين چه قشنگ موهامو شونه كردم.
انقدر با اين برسش كوبيد روي ميز كه واااااي از دست اين پسر. رو ميزي رو هم كه برداشته انداخته اون طرف تا مزاحمش نباشه و ميز خوب صدا بده.
آخيش خودمم از اين همه شيطوني خسته شدم.
ببين چه مثل آقاها نشستم سر جام و با ببري بازي مي كنم.
آخر شب داشتم لباس هامو اتو مي كردم ديدم ارميا داره بيسكوييت مي خوره،فكر كردم بيسكوييت مادره و عكس العملي نشون ندادم،دقت كه كردم ديدم به به اين بابايي شيطون براي اينكه بشينه و فيلمشو تماشا كنه و ارميا رو سرگرم كنه بيسكوييت شكلاتي داده دستش و واااااااي. بگذريم از اينكه براش خوب نيست و شكلات ؟ از الان ضرر داره ، ارميا هم صورتش و هم روتختي و لباساش شكلات خالي شده بود. تازه رو تختي رو شسته بودم .از دست اين پدر و پسر چه كار كنم ؟ شما بگين.
اينجا هم كنترل ماماني رو برداشته داره مي كوبه به چهارچوب در و آهنگ مي زنه. ( ناگفته نمونه كه از دست اين نوه ها ، آقا جوني يه كنترل نو خريده و اين رو داده تا نوه ها باهاش بازي كنن.)