افطاري خونه عزيز
من و همسري و ارميا آماده شديم بريم خونه عزيز ارميا يعني مادر همسري من براي افطار. ارميا هم خوشحال و خندان لباس قشنگشو كه دختر دايي عزيز من از مكه براش آورده بود رو پوشيده بود و منتظر آماده شدن ما بود. مي دونيد كه معمولا آقايون عقيده دارن كه خانم ها دير آماده مي شن ولي نميدونن كه خودشون بيشتر طولش مي دن و به قر و فرشون مي رسن و 6 ساعت لباس هاي اطو شده رو دوباره خط مي اندازن تا بتونه هندونه رو قاچ بده. ارميا هم منتظر بود تا بالاخره كار ما تموم شه و بريم ددر. توي عكس ها مي بينين كه كم كم پيشي من خوابش گرفته و خميازه مي كشه و ...
در آخر هم براي اينكه حوصله بچم بيشتر از اين سر نره گذاشتمش روي تخت تا با لوازم آرايش مامان بازي كنه كه خيلي دوسشون داره. نمي دونم چيه اين لوازم براش جالبه !! دونه دونه برشون مي داره و نگاه مي كنه و اگرحواسم نباشه مزه مزه هم مي كنه ببينه چيه خوردنيه؟