ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

داستان حضرت ارمياي نبي (ع)

1390/8/30 8:40
47,901 بازدید
اشتراک گذاری

  

سلام عزيز مامان. دلم مي خواست وقتي بزرگ شدي بدوني چرا اسمت رو ارميا گذاشتم و داستان ارمياي نبي (ع) رو بدوني .

من از زماني كه مجرد بودم اين اسم رو دوست داشتم ، مي دونستم كه ارميا اسم يكي از پيامبراي خدا بوده ولي اطلاعات زيادي ازش نداشتم،‌ تا اينكه خدا تو رو گذاشت توي دل مامان و از همون اول حس مي كردم كه پسري و اسمت هم ارمياست. عجيب به دلم افتاده بود. شنيده بودم كه هر ني ني كه مياد اسمش رو هم با خودش مياره ، باورش سخت بود ولي بهم ثابت شد كه واقعييته.

آره گل مامان ، بابايي هم چند تا اسم پيشنهاد داد و قرار شد بگذاريم لاي قرآن و ببينيم خدا چي مي گه. اسم هايي كه گذاشتيم اينها بود : ( ارميا و‌ آرمين رو من انتخاب كردم و ‌ دانيال و آيدين رو بابايي ) خلاصه وضو گرفتيم و نشستيم و از خدا خواستيم تا خودش بهمون بگه اسم تو عسل مامان رو چي بگذاريم. دلم مي خواست خدا هم با من هم عقيده باشه و بوووووووووووووووووووووووود. به بابايي گفتم ديدي ني ني اسمش رو انتخاب كرده . رفتيم خونه ماماني و گفتيم موضوع از چه قراره ،‌دايي مهدي گفت حالا بگذار ما هم يه قرعه كشي بكنيم اگه واقعا ني ني خودش اسمش رو انتخاب كرده پس نبايد بترسي.

اسمها رونوشت توي چند تا تيكه كاغذ و گفت هر كي يه دونه برداره هر اسمي دست آقا جون افتاد اون اسم رو انتخاب مي كنيم. تازه براي شوخي اسم رستم و چنگيز رو هم نوشته بود. بابايي هم كمي ذوق زده شد. از اسم ارميا خوشش ميومد ولي دوست داشت دانيال يا آيدين هم دربياد.

جونم برات بگه قند عسلم كه نفسها توي سينه حبس شد ، ‌همه يك تيكه كاغد رو برداشتن و باز نكردن تا آخر سر آقا جون آخرين كاغذ تا شده رو برداره واعلام كنه.

بلللللللللللللللللله. آقا جون با مهربوني به من نگاه كرد و گفت : ارميا . نميدوني چه هورايي گفتم. به همه ثابت شد كه تو اسمت رو با خودت آوردي گلم. راستي دلم خنك شد چون اسم رستم افتاده بود دست دايي مهدي و چنگيز دست دايي مرتضي ،‌من هم گفتم برين اسم بچه هاي خودتون رو بگذارين رستم و چنگيز. جالب و عجيبه كه دست بابايي هم آيدين افتاده بود. كاغد دست من آرمين بود و دست ماماني هم  دانيال.

حالا دلم مي خواد تا داستان ارمياي نبي رو برات بگذارم تا هر وقت بزرگ شدي بخوني و بدوني اين پيامبر چه كسي بوده و چه زندگي داشته.

همون طور كه توي توضيحات وبلاگ نوشتم در قرآن از ارمياي نبي به اسم عُزَیر ياد شده.

نام ارمیا(ع):
نام او در منابع اسلامى به گونه هاى متعددى گزارش شده است: ارميا، ارمياء، آرميا، اورميا و يرميا. واژه «يرميا = Jeremiah» در زبان عبرى به معناى «رفعت يافته از سوى خدا، منصوب از سوى او، خدا تير مى افکند يا به زير مى اندازد» آمده است.

 

 

 

داستان قرآني ارميا نبي :

روزی حضرت ارمياي پیامبر با سبدی پر از انجیر و انگور ، سوار بر الاغش رهسپارِ شهرِ ویران شده بیت المقدس گشت. آن شهر ویران و سقف و دیوارهایش فرو ریخته بود. چون ارمیا از تپه شهر بالا رفت و نگاهی به اجساد مردگان افکند، با خود گفت: چگونه این سرزمین دوباره زنده و آباد میشود؟ ارمیا بار دیگر با خود اندیشید که خداوند، چگونه مردگان را زنده خواهد؟!

خداوند او را صد سال به خواب عمیقی شبیه به مرگ تسلیم کرد. سپس خداوند او را از خواب بیدار کرد و از او پرسید: چه مدت خوابیده ای؟ گفت: یک روز یا اندکی از یک روز را در خواب بوده ام. (وی در اول روز به خواب رفته بود و وقتی بیدار شد، چند ساعت از روز میگذشت.) خداوند فرمود: چنین نیست؛ بلکه صد سال به خواب رفته بودی، به خوراک و آب خود بنگر که تغییر نکرده است، و همچنین به الاغت بنگر که در نتیجه گرسنگی مرده و از حالت اول خود خارج گردیده است. ما این کار را کردیم تا تو را آیت ی قرار دهیم. به آن استخوان ها بنگر که چگونه آنها را برمی آوریم و بر آنها گوشت می پوشانیم. چون این مطلب بر او ظاهر شد، گفت: میدانم که خدای یکتا بر هر چیز تواناست

 

 نام عُزَیر پیامبر، فقط یک بار در قرآن مجید و آن هم در آیه ۳۰ سوره توبه آمده است و یک بار هم به صورت ضمنی در آیه ۲۵۹ سوره بقره ( داستان خوابیدن و زنده شدن او و الاغ ش) به آن اشاره شده است.خداوند در قرآن این چنین به قصه عزیر اشاره میکند:

 

أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَهِی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یحْیی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ ایةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَامِ کَیفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ

عُزَیر چون از خواب صد ساله بیدار شد، دید که طعام و نوشابه اش (آب) تغییر نکرده است، ولی استخوانها و مفاصل الاغش از هم گسسته است. آنگاه استخوانهای حیوان بر هم سوار شد و زنده شد. چون عُزَیر به خانه خود بازگشت، پیرزنی ( همان خدمتکار خردسالی که قبل از خواب صد ساله، در منزلش کار میکرد ) را بر در خانه خود یافت که طراوت جوانی اش به کلی از میان رفته و حتی قوه بینایی را از دست داده بود. از او پرسید: این خانه عُزَیر پیامبر است؟ پیرزن گفت: بله. آنگاه باران اشک از دیدگان بیفشاند و گفت: عُزَیر رفت و مردم او را فراموش کردند و پس از روزگاری، این اولین بار است که می شنوم تو نام عُزَیر پیامبر را میبری و سراغ خانه اش را میگیری. عُزَیر خود را به او معرفی کرد و گفت: خدا مدت صد سال مرا به جهان مردگان برد و اینک دوباره به عالم زندگانی باز آورد. زن در ابتدا از سخن او متعجب شد و ادعای او را انکار کرد. سپس گفت: عُزَیر مردی صالح و مستجاب الدعوه بود و هر چه از خدا میخواست، حاجتش برآورده میشد. پس اگر تو همان عُزَیر هستی، از خدا بخواه تا مرا از بیماریها شفا بخشد و دیدگانم را بینا سازد. عُزَیر دعا کرد، بیدرنگ صحت و بینایی زن به او بازگشت. پس زن دست و پای او را بوسید و به سوی بنی اسرائیل رفت و اولاد عُزَیر را که به سن پیری رسیده بودند، از ماجرا با خبر ساخت و فریاد زد که خداوند، عُزَیر را که مدت صد سال از او خبری نبود، اکنون در سن جوانی و خرمی بازگردانیده است. پس عُزَیر به صورت مردی نیرومند نزد ایشان آمد، ولی قوم او را انکار کردند، و او را دروغگو خواندند، کتفش را باز کردند و خواستند او را امتحان کنند. از این رو، یکی از فرزندانش گفت: روی کتف  عُزَیر خالی بود که او را از دیگران متمایز میساخت.
کتفش را باز کردند و دیدند که همان خال به جای خود باقی است. یکی دیگر از فرزندان بزرگش برای اطمینان خاطر خود و رفع هر گونه شک و شبه های گفت: به ما خبر داده اند که از زمان بخت النصر و پس از سوزاندن تورات ، جز عده اندکی تورات را از حفظ نداشتند و عُزَیر از جمله آن عده بود. اگر تو عُزَیر پیامبر هستی، آنچه را که از تورات محفوظ داری، برای ما بخوان . عُزَیر تورات را بدون کم و زیاد برایشان بخواند. از این رو، او را تصدیق کردند و با او به مصافحه پرداختند و مقدمش را گرامی داشتند، اما گروهی هم بدو ایمان نیاوردند.
با عنایت به آیه ۳۰ سوره توبه ( وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ...) ، « یهود گفتند: عزیر پسر خداست...». بنا بر روایت ابن عباس ، جماعتی از یهود، عُزَیر را پسر خدا میدانستند و عدهای از آن جماعت در زمان رسول اکرم(ص) میزیستند. پیامبر اسلام(ص) فرمودند: «غضب خدا بر یهود وقتی شدت گرفت که گفتند: عُزَیر پسر خداست...». با مرور زمان این عقیده یهودیان از میان آنها رخت بربست.

 

 پشگویی نبوت حضرت محمد(ص)توسط ارمیای نبی

یکی از صفات پیامبراکرم(ص) در تورات و انجیل ، نبوت است.
خداوند به این نکته اشاره دارد و میفرماید:( الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْأِنْجِیلِ... ) .

کسانی که پیروی کنند از رسول پیام رسان امی ( درس ناخوانده ) ؛ کسی که صفاتش را در تورات و انجیل مکتوب می یابند....
در تورات، کتاب ارمیای نبی، درباره پیامبر موعود محمد(ص) چنین مکتوب آمده است: «انبیایی که از قدیم قبل از تو و من آمده اند، درباره سرزمینهای مختلف و ممالک عظیم راجع به جنگ و بلایا نبوت کرده (و خبر داده) اند، اما پیامبری که درباره شالوم ( اسلام ) نبوت کند، هنگامی که کلامش تحقق یافت، آنگاه شناخته خواهد شد که آن پیامبر را حقیقتاً خداوند فرستاده است ».

از نظر عبدالأحد داود، اسقف سابق کلیسای روم، این پیشگویی تنها منطبق با حضرت محمد (ص)است.

 

محل دفن ارمیای نبی


در ۶۰ کیلومتری شهرستان شاهرود به طرف خراسان ، دو روستا وجود دارد که یکی به نام اسرائیل است و دیگری به نام ارمیان که گفته میشود در این روستا قبر حضرت ارمیا قرار دارد.

در مقاله‌ای در روزنامه جمهوری اسلامی مورخ 15/9/79 از مدفن پیامبری به نام ارمیای نبی در شمال خرمشهر یاد شده است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان مهرناز
29 آبان 90 14:05
خيلي سرگذشت زيبا و جالبي بود و خوشا به سعادت پسر كوچولوي نازت كه هم اسم ارمياي پيامبره. از خوندن اين سرگذشت خيلي لذت بردم ممنون دوست خوبم


ممنون خانومي. لطف داري.
مامان آریان جون
29 آبان 90 22:57
انشالله که نامدار باشه این گل پسر


ايشالله گل پسر شما هم.
مامان پارسا جون
30 آبان 90 11:40
خیلی جالب بود
چه داستان قشنگی من هم واقعا هیچ شناختی از اسم ارمیا نداشتم
خیلی واضح و کامل توضیح دادی خانومی
ایشاا... ارمیا جون هم بزرگ میشه و میخونه سرگذشت انتخاب اسمشو


ممنون عزيزم.
مامان آناهل
30 آبان 90 12:26
خیییییلی جالب بود ممنون. قبلا تو کتابهای درسی داستان این پیامبر رو میخوندیم ولی نام قشنگش ذکر نشده بود.
حکایت نام گذاریش هم فوق العاده بود. ارمیا هم به این اسم بامعنی که مامانی انتخاب کرده افتخار میکنه.


ممنون عزيزم. لطف داري.
مامان آناهل
30 آبان 90 13:52
باوجودی که آروم نشستی ولی معلومه که خیلی شیطونی خاله . من کلوچه به این شیطونی ندیده بودم. بوس


واقعا وروجكيه واسه خودش.
مامان ابوالفضل
30 آبان 90 13:57
معلومه که واقعا اسمشو با خودش آورده بود
ای جانم
الهی



آره خاله جوني خودش انتخاب كرد.
دخترک
30 آبان 90 15:28
نمیدونستم نی نی اسمشو انتخابمیکنه
واسم جالب بود
ایشالا مسیر سعادت رو طی کنه پسملتون


ممنون عزيزم.
مامان سام
30 آبان 90 21:18
به به چه اطلاعات وسيعي خيلي عالي بود منم از اسم ارميا خوشم مياد .چنگيز و رستم هم كه به دايي ها رسيد اما جالب بود كه چه طور اسمش انتخاب شد مراحل سختي رو طي كرده بود


خواهش مي كنم. رستم و چنگيز ارزوني دايي ها.
توتم
30 آبان 90 23:21
مرسی خیلی کامل بود.فقط اینکه ارمیا همون عزیر هست از چه منبعیه؟


توي لغت نامه دهخدا ديدم.و توي اينترنت زياد تحقيق كردم و توي همه يافته ها اينطور نوشته بود. search كني متوجه ميشي عزيزم.
فرناز/مامان ریحانه
1 آذر 90 3:12
واقعا جالب بود. من هیچ اطلاعاتی نداشتم در مورد این اسم با مصما،
ایشاا... گل پسرت نامدار باشه.
رمز رو خصوصی میذارم.


سلام. ممنون عزيزم.
زهره مامان هلیا
1 آذر 90 8:34
مرسی مامانی جالب بود البته یه بار به من توضیح مختصر داده بودین حتما خیلی زحمت کشیدی برا تایپ این مطالب


سلام عزيزم. نه تايپ نكردم. يه راست از اينترنت كپي كردم.
لطفا" فیلتر نفرمایید!!!
1 آذر 90 8:44
سلام مامان آرمیا
وااااااااااااااااااااااااااااااای اول بزنم به تخته"
ماشالا......خیلی با نمک وماهه.
الهی که خدا حفظش کنه واسه بابا مامانش.
قشنگ بود روش انتخاب اسم جالب بود.
منم فکر میکنم واسه کوچولوی خوشگلی مثه آرمیا این اسم برازنده اشه.
بقیه مطالبو هم خوندم..............بازم سر بزنید خوشحال میشم موفق باشید


سلام. ممنون از لطفتون. ايشالله روزي شما يه وبلاگ براي ني ني تون درست كنين.ايشالله. موفق باشين. راستي اسم پسرك گلم ارميا با كسره ست.آرميا نيست.البته فرقي هم نمي كنه.
محمد حسین
2 اردیبهشت 91 20:33
انشا الله از یاران و سربازان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف باشه وبه همت بابا ومامان از بزرگان علم وادب در دین اسلام محمدی بشود.
یا علی


سلام. ممنون ازشما. انشاءاله. ممنون به ما سر زدین.
علی
19 اسفند 91 9:14
سلام خدا حفظش کنه ارمیا جان رو رضا امیر خانی 2 تا کتاب نوشته که اسم شخصیت اصلی داستان ارمیا است. (ارمیا)و(بیوتن). کتاب بسیار زیبایی هست.توصیه میکنم مطالعه کنید
سیدمهدی
2 تیر 92 13:25
سلام. آهان پس ماجرایی خواب صدساله برای ارمیا نبی بوده راستش من خیلی وقت بود عاشق این داستان بودم ولی اسم پیامبرش رو نمیدونستم ممنون از محبتتون اطلاعات مفیدی که بهم دادید پسرای گلت رو ببوس لینک ارمیا نبی رو اگه اجازه بدی تو پست بعدی برای دوستانم بذارم


سلام. پس فهمیدین موضوع از چه قراره. باشه اشکال نداره بگذارین.
30min
18 آبان 92 14:14
جالب بود
یوسف
27 دی 93 8:25
خخخخخخخخ
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
الان کجای این داستان خنده داشت؟؟؟
پرستش
9 اردیبهشت 94 10:15
سلام و درود خدا بر تمام پیامبران الهی خصوصا پیامبر اعظم ما صلوات الله علیه و آله ان شاءالله 120 ساله بشن پسرات
آندیا
25 اسفند 96 12:40
 با سلام به همه ارمیا از نظر من اسم دوست داشتی و  قشنگیه محبتمحبت
محمد
12 تیر 98 9:27
با سلام . بقعه ای هم در روستای جیقه از توابع شهرستان هریس آذربایجان شرقی وجود دارد که مزار حضرت ارمیای نبی بوده و از قدیم الایام محل توجه اهالی منطقه بوده و کرامات مختلفی در آن دیده شده است.