داستان حضرت ارمياي نبي (ع)
سلام عزيز مامان. دلم مي خواست وقتي بزرگ شدي بدوني چرا اسمت رو ارميا گذاشتم و داستان ارمياي نبي (ع) رو بدوني .
من از زماني كه مجرد بودم اين اسم رو دوست داشتم ، مي دونستم كه ارميا اسم يكي از پيامبراي خدا بوده ولي اطلاعات زيادي ازش نداشتم، تا اينكه خدا تو رو گذاشت توي دل مامان و از همون اول حس مي كردم كه پسري و اسمت هم ارمياست. عجيب به دلم افتاده بود. شنيده بودم كه هر ني ني كه مياد اسمش رو هم با خودش مياره ، باورش سخت بود ولي بهم ثابت شد كه واقعييته.
آره گل مامان ، بابايي هم چند تا اسم پيشنهاد داد و قرار شد بگذاريم لاي قرآن و ببينيم خدا چي مي گه. اسم هايي كه گذاشتيم اينها بود : ( ارميا و آرمين رو من انتخاب كردم و دانيال و آيدين رو بابايي ) خلاصه وضو گرفتيم و نشستيم و از خدا خواستيم تا خودش بهمون بگه اسم تو عسل مامان رو چي بگذاريم. دلم مي خواست خدا هم با من هم عقيده باشه و بوووووووووووووووووووووووود. به بابايي گفتم ديدي ني ني اسمش رو انتخاب كرده . رفتيم خونه ماماني و گفتيم موضوع از چه قراره ،دايي مهدي گفت حالا بگذار ما هم يه قرعه كشي بكنيم اگه واقعا ني ني خودش اسمش رو انتخاب كرده پس نبايد بترسي.
اسمها رونوشت توي چند تا تيكه كاغذ و گفت هر كي يه دونه برداره هر اسمي دست آقا جون افتاد اون اسم رو انتخاب مي كنيم. تازه براي شوخي اسم رستم و چنگيز رو هم نوشته بود. بابايي هم كمي ذوق زده شد. از اسم ارميا خوشش ميومد ولي دوست داشت دانيال يا آيدين هم دربياد.
جونم برات بگه قند عسلم كه نفسها توي سينه حبس شد ، همه يك تيكه كاغد رو برداشتن و باز نكردن تا آخر سر آقا جون آخرين كاغذ تا شده رو برداره واعلام كنه.
بلللللللللللللللللله. آقا جون با مهربوني به من نگاه كرد و گفت : ارميا . نميدوني چه هورايي گفتم. به همه ثابت شد كه تو اسمت رو با خودت آوردي گلم. راستي دلم خنك شد چون اسم رستم افتاده بود دست دايي مهدي و چنگيز دست دايي مرتضي ،من هم گفتم برين اسم بچه هاي خودتون رو بگذارين رستم و چنگيز. جالب و عجيبه كه دست بابايي هم آيدين افتاده بود. كاغد دست من آرمين بود و دست ماماني هم دانيال.
حالا دلم مي خواد تا داستان ارمياي نبي رو برات بگذارم تا هر وقت بزرگ شدي بخوني و بدوني اين پيامبر چه كسي بوده و چه زندگي داشته.
همون طور كه توي توضيحات وبلاگ نوشتم در قرآن از ارمياي نبي به اسم عُزَیر ياد شده.
نام ارمیا(ع):
نام او در منابع اسلامى به گونه هاى متعددى گزارش شده است: ارميا، ارمياء، آرميا، اورميا و يرميا. واژه «يرميا = Jeremiah» در زبان عبرى به معناى «رفعت يافته از سوى خدا، منصوب از سوى او، خدا تير مى افکند يا به زير مى اندازد» آمده است.
داستان قرآني ارميا نبي :
روزی حضرت ارمياي پیامبر با سبدی پر از انجیر و انگور ، سوار بر الاغش رهسپارِ شهرِ ویران شده بیت المقدس گشت. آن شهر ویران و سقف و دیوارهایش فرو ریخته بود. چون ارمیا از تپه شهر بالا رفت و نگاهی به اجساد مردگان افکند، با خود گفت: چگونه این سرزمین دوباره زنده و آباد میشود؟ ارمیا بار دیگر با خود اندیشید که خداوند، چگونه مردگان را زنده خواهد؟!
خداوند او را صد سال به خواب عمیقی شبیه به مرگ تسلیم کرد. سپس خداوند او را از خواب بیدار کرد و از او پرسید: چه مدت خوابیده ای؟ گفت: یک روز یا اندکی از یک روز را در خواب بوده ام. (وی در اول روز به خواب رفته بود و وقتی بیدار شد، چند ساعت از روز میگذشت.) خداوند فرمود: چنین نیست؛ بلکه صد سال به خواب رفته بودی، به خوراک و آب خود بنگر که تغییر نکرده است، و همچنین به الاغت بنگر که در نتیجه گرسنگی مرده و از حالت اول خود خارج گردیده است. ما این کار را کردیم تا تو را آیت ی قرار دهیم. به آن استخوان ها بنگر که چگونه آنها را برمی آوریم و بر آنها گوشت می پوشانیم. چون این مطلب بر او ظاهر شد، گفت: میدانم که خدای یکتا بر هر چیز تواناست
نام عُزَیر پیامبر، فقط یک بار در قرآن مجید و آن هم در آیه ۳۰ سوره توبه آمده است و یک بار هم به صورت ضمنی در آیه ۲۵۹ سوره بقره ( داستان خوابیدن و زنده شدن او و الاغ ش) به آن اشاره شده است.خداوند در قرآن این چنین به قصه عزیر اشاره میکند:
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَهِی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یحْیی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ ایةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَامِ کَیفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ
عُزَیر چون از خواب صد ساله بیدار شد، دید که طعام و نوشابه اش (آب) تغییر نکرده است، ولی استخوانها و مفاصل الاغش از هم گسسته است. آنگاه استخوانهای حیوان بر هم سوار شد و زنده شد. چون عُزَیر به خانه خود بازگشت، پیرزنی ( همان خدمتکار خردسالی که قبل از خواب صد ساله، در منزلش کار میکرد ) را بر در خانه خود یافت که طراوت جوانی اش به کلی از میان رفته و حتی قوه بینایی را از دست داده بود. از او پرسید: این خانه عُزَیر پیامبر است؟ پیرزن گفت: بله. آنگاه باران اشک از دیدگان بیفشاند و گفت: عُزَیر رفت و مردم او را فراموش کردند و پس از روزگاری، این اولین بار است که می شنوم تو نام عُزَیر پیامبر را میبری و سراغ خانه اش را میگیری. عُزَیر خود را به او معرفی کرد و گفت: خدا مدت صد سال مرا به جهان مردگان برد و اینک دوباره به عالم زندگانی باز آورد. زن در ابتدا از سخن او متعجب شد و ادعای او را انکار کرد. سپس گفت: عُزَیر مردی صالح و مستجاب الدعوه بود و هر چه از خدا میخواست، حاجتش برآورده میشد. پس اگر تو همان عُزَیر هستی، از خدا بخواه تا مرا از بیماریها شفا بخشد و دیدگانم را بینا سازد. عُزَیر دعا کرد، بیدرنگ صحت و بینایی زن به او بازگشت. پس زن دست و پای او را بوسید و به سوی بنی اسرائیل رفت و اولاد عُزَیر را که به سن پیری رسیده بودند، از ماجرا با خبر ساخت و فریاد زد که خداوند، عُزَیر را که مدت صد سال از او خبری نبود، اکنون در سن جوانی و خرمی بازگردانیده است. پس عُزَیر به صورت مردی نیرومند نزد ایشان آمد، ولی قوم او را انکار کردند، و او را دروغگو خواندند، کتفش را باز کردند و خواستند او را امتحان کنند. از این رو، یکی از فرزندانش گفت: روی کتف عُزَیر خالی بود که او را از دیگران متمایز میساخت.
کتفش را باز کردند و دیدند که همان خال به جای خود باقی است. یکی دیگر از فرزندان بزرگش برای اطمینان خاطر خود و رفع هر گونه شک و شبه های گفت: به ما خبر داده اند که از زمان بخت النصر و پس از سوزاندن تورات ، جز عده اندکی تورات را از حفظ نداشتند و عُزَیر از جمله آن عده بود. اگر تو عُزَیر پیامبر هستی، آنچه را که از تورات محفوظ داری، برای ما بخوان . عُزَیر تورات را بدون کم و زیاد برایشان بخواند. از این رو، او را تصدیق کردند و با او به مصافحه پرداختند و مقدمش را گرامی داشتند، اما گروهی هم بدو ایمان نیاوردند.
با عنایت به آیه ۳۰ سوره توبه ( وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ...) ، « یهود گفتند: عزیر پسر خداست...». بنا بر روایت ابن عباس ، جماعتی از یهود، عُزَیر را پسر خدا میدانستند و عدهای از آن جماعت در زمان رسول اکرم(ص) میزیستند. پیامبر اسلام(ص) فرمودند: «غضب خدا بر یهود وقتی شدت گرفت که گفتند: عُزَیر پسر خداست...». با مرور زمان این عقیده یهودیان از میان آنها رخت بربست.
پشگویی نبوت حضرت محمد(ص)توسط ارمیای نبی
یکی از صفات پیامبراکرم(ص) در تورات و انجیل ، نبوت است.
خداوند به این نکته اشاره دارد و میفرماید:( الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْأِنْجِیلِ... ) .
کسانی که پیروی کنند از رسول پیام رسان امی ( درس ناخوانده ) ؛ کسی که صفاتش را در تورات و انجیل مکتوب می یابند....
در تورات، کتاب ارمیای نبی، درباره پیامبر موعود محمد(ص) چنین مکتوب آمده است: «انبیایی که از قدیم قبل از تو و من آمده اند، درباره سرزمینهای مختلف و ممالک عظیم راجع به جنگ و بلایا نبوت کرده (و خبر داده) اند، اما پیامبری که درباره شالوم ( اسلام ) نبوت کند، هنگامی که کلامش تحقق یافت، آنگاه شناخته خواهد شد که آن پیامبر را حقیقتاً خداوند فرستاده است ».
از نظر عبدالأحد داود، اسقف سابق کلیسای روم، این پیشگویی تنها منطبق با حضرت محمد (ص)است.
محل دفن ارمیای نبی
در ۶۰ کیلومتری شهرستان شاهرود به طرف خراسان ، دو روستا وجود دارد که یکی به نام اسرائیل است و دیگری به نام ارمیان که گفته میشود در این روستا قبر حضرت ارمیا قرار دارد.
در مقالهای در روزنامه جمهوری اسلامی مورخ 15/9/79 از مدفن پیامبری به نام ارمیای نبی در شمال خرمشهر یاد شده است.