روز خوب عید فطر
روز عید فطر بعد از نماز به همراه مامانی و آقاجونم راهی آبعلی شدیم. روز خیلی خوبی بود. کنار رودخونه ارمیا و ایلمان کلی بازی کردن. عصر هم رفتیم ویلای خواهر گلم. اونجا هم خیلی خوش گذشت. اصرار داشتن شب بمونیم ولی چون مهمون داشتن دیگه نموندیم و برگشتیم خونه. ارمیا دلش نمی خواست برگرده و همش می خواست با علی بازی کنه. ایلمان هم خسته از جنب و جوش روز تا رسیدیم سادات محله خوابش برد و وقتی سوار ماشین شدیم تازه بیدرا شد و گفت علی کو؟ علی علی.
این آلوچه ها رو از درخت های جنگلی اونجا چیده بودیم. کلی رب و لواشک درست کردم
انقدر برای ایلمان لباس عوض کردم که دیگه با یه شورت اسلیپ مونده بود وسط و سر تا پا هم گلی
ویلای خاله لیلا.همسری داشت شاتوت می چید
ارمیا می خواست از پله های باغ بره پایین و آلو و هلو بچینه و ما هم داشتیم برمی گشتیم و به هیچ صراطی هم مستقیم نبود و خاله لیلا بردش تا توی دلش نمونه