بوی مهر
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده
که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی
یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟
امروز صبح که میومدم سر کار، خیابونها پر بود از بچه های دبستانی به همراه مامان و باباهاشون . توی ذهنم ارمیا وایلمان رو تصور کردم با فرم مدرسه که دارم می برمشون کلاس اول. وااااااااااااااای کی اون روز می رسه؟ بریم و براشون کیف و مداد و دفتر و ... بخریم؟ قربونشون بشم من. ایشالله یه روز دکتر شدنشون.
حالا بریم سراغ چند تا عکس از کولوچه هام تو روزهای آخر شهریور.
ایلمان خوابیده بود و ارمیا یه آدامس گذاشته بود کف دست ایلمان تا وقتی که بیدار شد خوشحال بشه. گاهی که دیگه وقتشه تا ایلمان از خواب بیدار بشه به ارمیا می گم که برو و داداشی رو بیدارش کن که شب دیر خوابش می بره ها. ارمیا هم که عقیده داره ایلمان چون دوسش داره اگر اون بیدراش کنه زودتر بیدار میشه این مسئولیت رو با کمال میل قبول می کنه. البته بارها امتحان کردیم، وقتی من صداش می کنم انگار نه انگار ولی تا ارمیا می بوسش و صداش می زنه داداشم، داداشی بیدار شو. ایلمان چشمهاشو باز می کنه.
گاهی می بینم که ارمیا دلش نیومده تا داداشی رو بیدار کنه و داره براش لالایی گل لالا می خونه. از توی پذیرایی بلند می گم که مامان جان بیدارش کن نخوابونش که. می گه مامان بذار بخوابه گناس داره. ( گناه ).
دیشب ایلمان کوسنها رو گذاشته بود روی چرخش و به قول خودش می فروختشون 9 تومن. ( نوس تومن ) ارمیا هم ازش می خرید. و کمکش می کرد که نیوفته و البته گاهی هم شیطنت می کرد با یه ضربه همه رو می ریخت و داد ایلمان رو بلند می کرد.
اینجا داشتن مثلا پول رد و بدل می کردن
ایلمان گیر داده بود به بابا که بیا کول من سوار شو. عجب روزگاری. اگر بابا پیر بشه هم ایلمان این حرف رو می زنه و بابایی رو کول می کنه. ایشالله که اینطوره.
بعد هم گفت بیا پشتم. ارمیا هم از فرصت استفاده کرد و پرید پشت بابا.
چند تا از کارهای ارمیا توی مهد
ایلمان طفلی هنوز سرما خوردگیش بعد از 2 هفته خوب نشده و دیروز بردیمش یه دکتر دیگه تا داروهاشو عوض کنه. دکتر گفت فلان دارو رو میدم تا آمپول کمتر بزنه و ارمیا سریع گفت: آمپول ننویس. برای ایلمان آمپول نده. موقع آمپول هم بهش گفتم ارمیا گریه نکنیها، ایلمان باید آمپول بزنه تا خوب بشه. به خانمه هم گفتم ممکنه داداشش ناراحت بشه و ذهنش رو آماده کردم. در طول آمپول زدن ارمیا چیزی نگفت ولی آمپول که تموم شد، به اون خانمه چند بار گفت: بی ادب. بنده خدا خندید و من هم معذرت خواهی کردم.