شب بيداري ها ادامه دارد...
چند شبي مي شه كه اين آقا كوچولوي ما نصفه شب بيدار مي شه و بازيش مي گيره. آخه بابا مگه روز رو ازت گرفتن گلم. بگير بخواب. سحر كه مي شه مي شينه پاي سفره سحري و شيطنت مي كنه و خودش رو لوس مي كنه.
اگر هم كه موقع سحر خواب بمونه بعدش بيدار مي شه و اين امر مهم بيدار باش بودن رو به جا مياره. من و بابايي هم كه مجبوريم نوبتي بيدار بمونيم با گل پسرمون بازي كنيم تا خسته بشه و رخصت بده كه بخوابونيمش.
يه چيز جالب اين كه ارميا عاشق حمام و آب بازي شده. گاهي يك ساعت هم مي شينمه توي وانش و با ني ني اردكهاش بازي مي كنه. وقتي مي ريم تو اتاق خواب مامان و بابا و چشمش به حمام ميفته خودش رو تو بغل كش ميده به طرف حمام و مي فهمونه مي خواد بره آبه بازي و ... مجبوريم با سرعت هر چه تمام از اتاق خارج شيم تا از يادش بره.
راستي پنج شنبه 3 شهريور من و بابايي ارميا رو برديم آتليه و عكس گرفتيم. كلي اسباب بازي و لباس برده بودم تا عكس هاي متنوعي ازش بگيريم ولي زود خوابش گرفت و خسته شد و شروع كرد نق و نق كردن. چند تا مامان و باباي ديگه هم با ني ني هاشون اومده بودن عكس هايي رو كه قبلا گرفته بودن رو انتخاب كنن براي چاپ و سعي مي كردن ارميا رو بخندونن ولي ارميا كه ديد دورش شلوغ شده بنا رو گذاشت به گريه كردن كه بابا ولم كنين. بسه ديگه. آخر سر هم يه عكس 3 نفره گرفتيم يادگاري. آخه ما يه عكس خانوادگي با آقا جونم و 2 تا خواهرهام و عمه خدابيامرزم توي بچگي توي آتليه گرفتيم كه خيلي برام جالبه . به بابايي پيشنهاد دادم كه اين عكس 3 نفره رو داشته باشيم براي آيندگان.
انشاءاله تو پست هاي بعدي عكس هاي آتليه ارميا رو ميگذارم. تا بعد.