ایلمانو می خوام
دیروز ایلمان کشوی آشپزخونه رو کشیده بود بیرون و رفته بود توش و داشت کشوی بالایی رو فضولی می کرد. دیدم ارمیا نگران شده و بهش می گه: ایلمان میفتی، گریه می کنی ها. اونوقت من هم گریه می گنم و می گم: من ایلمانو می خوام.
الهی قربون مهربونی هاش. بعد هم به من گفت: مامان بیارش بیرون. الان میفته. من هم ناراحت می شم و گریه می کنم.
ایلمان خیلی بلا شده و دائم موهای ارمیا رو می کشه و بهش زور می گه. ارمیا هم دلش نمیاد ایلمان رو بزنه. مگراینکه دیگه به حدی برسه که شیطنتهای ایلمان امانش رو ببره. اونوقت اون هم مثلا داره ایلمان رو می زنه ولی بیشتر سایه اون رو می زنه و هر از گاهی هم نزدیک تر میشه و می زنه روی دستش و پاش.
با هم خوب بازی می کنن. البته گاهی هم می زنن به تیپ و تاپ هم ...
راستی ارمیا چهارشنبه3 اردیبهشت 93 با من اومد اداره. حیف که نشد ازش عکس بگیرم. صبح از خواب بیدار شد و دید دارم آماده میشم. گفت منم میام تا قطار سوار بشم. انقدر ذوق داشت که دلم نیومد نیارمش. خسته شد و طفلی کمی هم سرماخورگی داشت و حس کردم زود خسته شدنش هم برای همینه.
ایلمان همش میره پشت ارمیا و داداشی رو اسب می کنه. ارمیا هم زورش نمی رسه و تا چند قدم می ره ولو میشه و با هم می خندن. طفلی ارمیا خودش نی نیه و باید هوای داداشی رو هم داشته باشه. حس می کنه خیلی بزرگه.
اینجا هم داره ایلمان رو می شوره.( چون فکر می کردم که ایلمان کوچولوهه، توی حمام مایو پاش نمی کردم. یه روز دیدم ارمیا جلوی چشمش رو گرفته. گفتم: مامان چی شده؟ آب رفته چشمت؟ گفت : نه. آخه ایلمان شورت نداره عیبه. من نگاه نمی کنم. از اون به بعد دیگه ایلمان رو هم حجاب دارش کردم.)
امان از دست این آقا ایلمان. همش میره گاز رو خاموش می کنه و بعد میشینه توی این کنج و منو صدا می کنه تا من هم برم و مثلا دعواش کنم و بعدش هم بغلش کنم و ببوسمش و بخورمش. ( راستی کابینت رو داشته باشین. با روبان می بندم. از دست این ایلمان بلایی. )
چند تا عکس هم از عید دارم که از کولوچه ها و پرهام توی شهربازی هایپر سان انداختم.