اندر بازیگوشی های کولوچه ها
از دست این دو تا شیطونک نمی دونیم چه کار کنیم، تازگی ها که میریم بیرون، کنجکاوی های ارمیا و دست زدنش به ویترین مغازه ها یه طرف و وول زدن ایلمان و جیغ و دادش برای پایین اومدن از بغل و راه رفتن و دیگه بغل نیومدنش هم یه طرف. پاک آدم رو کلافه می کنن. البته اجازه می دیم که ایلمان خودش تاتی کنه و تجربه کنه ولی این تجربه گاهی انقدر طول می کشه که
ارمیا رو هم باید از توی ویترینها بکشیم بیرون. واااااااااااای.
توی پارکینگ کلی دنبال هم می کنن و نمیان توی آسانسور و باید به زور ببریمشون. البته اینجا داریم میریم بیرون.
می خواستن این رقص نورها رو بگیرن. بابایی دید ول کن معامله نیستن، به ارمیا گفت بدو بریم الان میرن توی جیبتون ها. ارمیا هم خوشحال که اگه برن چه خوب میشه.. آخه بابایی می خوای بچه های الان رو بترسونی ؟؟؟
گذاشتیمش توی این سبد تا هم براش جدید باشه و هم کنترلش راحت تر . آخه از بس توی اون سبد بزرگها گذاشتیم دیگه یک لحظه هم نمیمونه.
اینجا ایلمان برای خودش رفت توی مغازه و آقای فروشنده انقدر خوشش اومده بود که اومد بیرون به هر دوشون شکلات داد و تا بریم همش باهاشون حرف می زد.
این جا هم یک روز دیگه ست و با آب میوه کمی یک جا نگهشون داشتیم.
آخه مامان دلت میاد پسر به این خوبی.
عسلهای مامانن دیگه. الهی هزار هزار بار فداشون بشم که انقدر شیطونک شدن. این روزها هم که همش سرما خوردن و تا خوب نشده ، دوباره از اول مریض میشن.
ایشالله همیشه سلامت باشن و هر چه قدر هم خواستن شیطونی کنن. خدا رو شکر می کنم که هستن و زندگیمون رو شیرین تر از شیرین کردن.