شیطنت های کولوچه ها
ارمیا بلاچه مامان تازگی ها هر کاری توی مهد انجام میدن، میاد و توی خونه اجرا می کنه. در هفته یک روز ژیمناستیک دارن و یک روز هم به قول خود ارمیا آقای آهنگساز یا آقای موسیقی میاد و براشون آهنگ می زنه و شعر می خونن و ارمیا هم یه چیزی برمی داره و می گیره جلوی دهنش و شروع می کنه به خوندن و با یه شیئی هم می زنه به میز کنسول بیچاره و مثلا آهنگ می زنه. ایلمان هم که همش نانای نای می کنه و دل مامان و بابا رو شاد می کنه. بلا شده برای خودش.
آخه مامانم چقدر جمع کنم و شما کولوچه ها بریز و بپاش کنین؟ دیروز تا اسباب بازیها رو جمع کردم، 5 دقیقه نشد که آقا ارمیا رفت و داشت دنبال یه ماشین می گشت و باز همه رو ریخت از سبد بیرون. گفتم مامان خسته میشه انقدر اسباب بازی جمع کنه ها. ارمیا هم گفت مامان میسی ( مرسی ) جمع می کنم و شروع کرد کمک کردن. قربونش برم من.
ارمیا هم نشسته اونجا و داره آهنگ می زنه و می خونه
انقدر با دسته جارو برقی بازی کرد که نفس نفس می زد. تا می خواستم ازش بگیرم و بخوابونمش، ناراحت می شد و جیغ می زد.
اینجا هم که ساعت 6:30 بعد از ظهر بود و ارمیا گفت که من غذای مرغ می خوام و منتظرن تا غذا آماده بشه. آشپزها از کارهای این دو تا ووروجک غش غش می خندیدن
ایلمان داشت با من بای بای می کرد. ارمیا هم همچنان کارهای آشپزها رو نگاه می کرد و بلند می گفت: آقا اماده شد؟
این فسقلی هم که یه جا بند نمیشه. نمیشه باهاش رفت بیرون. همش می خواد خودش راه بره و همه جا رو هم نگاه کنه.
داره از میز میره پایین
ارمیا آماده شده بره خونه مامانی