ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

عکسهای آتلیه

وقتی که رفتیم مشهد با خواهری تصمیم گرفتیم بچه ها رو ببریم آتلیه و ازشون عکس 3 نفری بندازیم. ایلمان بلا که همش وول می زد و نتونستیم عکس 3 نفره بگیریم. از روی عکسها عکس گرفتم به خاطر همین خیلی خوب نشده. خانم عکاس خسیس فایل عکسها رو نداد. ( ایلمان قرار بود توی این عکس وسط باشه و همش فرار می کرد. یه ماشین اونجا پیدا کرده بود و با اون بازی می کرد ) این عکس جوجه هامو روی تخته شاسی بزرگ چاپ کردیم این عکس رو هم نزدیک حرم امام رضا (ع) گرفتیم راستی شنبه 24 آبانه و تولد 2 سالگی ایلمان ناناز مامان. شاید یه تولد خودمونی بگیریم به خاطر ماه محرم و روز تولد ارمیا برای هردوشو...
18 آبان 1393

روزهای تاسوعا و عاشورا

 صبح تاسوعا  بابایی رفته بود و برای نذر عزیز ببعی خریده بود. ساعت 11 بود که فکر می کردم تا اونموقع دیگه ببعی بیچاره قربونی شده. امیر حسین برامون نذری آورد و گفت که هنوز ببعی زنده ست. من هم بچه ها رو آماده کردم و بردم تا کمی با ببعی بازی کنن. چه بارونی هم میومد. عصر تاسوعا مامانی دیگ حلیم رو بار گذاشت، ایلمان مامان از روز قبل سرما خورده بود و همش بی قرار بود و من نتونستم مثل همیشه برم پای دیگ. ولی برای همه دعا کردم. چند تا عکس هم دایی مرتضی از ارمیا موقع هم زدن حلیم انداخته که هر وقت گرفتم توی همین پست اضافه می کنم. بعد از پخش کردن حلیم با بچه ها ( سارا، علی، پرهام و ارمیا و ایلمان ) رفتیم تا بچه ها...
18 آبان 1393

این روزهای محرم

این چند شب رو رفتیم بلوار قدس دولت آباد، محله عربها. به قول همسری وقتی وارد بلوار میشیم انگار که وارد کربلا شدیم. همه عربها با لباسهای عربی و نوحه های عربی به آدم حس عجیبی میدن.کنار خیابون پر از تکیه های هست که هر شب دیگهای نذری رو بار می گذارن و غذا می پزن و میدن دست مردم. شاید باور نکنین ولی انقدر دیگ و عربهای در حال نذری پختن رو می بینی که واقعا حس می کنی تو یه جایی غیر از ایرانی. ارمیا و ایلمان خیلی ذوق دارن و شب که میشه میگن بریم هیئت و به قول ایلمان خیئت. ایلمان چنان چایی که بابایی توی راه از ایستگاه های صلواتی می گیره رو می خوره که معلومه خیلی ذوق داره. دیشب  تا میومدم چاییم رو بخورم به من می گفت: گفتم داغه بذا...
10 آبان 1393

برای بخشش کوه گناه یک راه است. بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین

دلی كه سینه زن هر شب محرم شد صدای هر تپشش ذكر یا حسینَم شد به یاد غربت یك لحظة تو این گونه بساط گریة هر روز من فرا هم شد شبی كه در دل من خیمه زد غم از هر سو دلم حسینیة بغض و آه و ماتم شد فدای زلف پریشان تو كه بر نیزه برای قافله سالاری تو پرچم شد فرشته مثل رقیه سیاه می پوشد حسین ! سایة تو از سر همه كم شد همیشه هر شب جمعه امید دارم كه دوباره زائر شش گوشة تو خواهم شد قسم به عشق كه رنگ حسین می گیرد دلی كه سینه زن هر شب محرم شد ...
6 آبان 1393

مشهد،مهر93،روز پنجم و ششم

صبح روز پنج شنبه 24 مهر من و همسری و کولوچه ها رفتیم حرم تا آخرین زیارتمون رو در این سفر بکنیم چون بلیطمون برای جمعه 10:30 صبح بود. حدود یک ساعت و نیم توی حرم نشستیم و بعد رفتیم دنبال خریدهامون.تا برگردیم خونه ساعت 3 بعد از ظهر بود. این ایلمان بلا همش با مهرها بازی می کرد و چند تا هم شکوند. آقای خادم حرم تا اومد، ایلمان فرار کرد و پرید بغل من. یه شب رفتیم زیست خاور و این عکس رو تو قسمت راگا انداختیم یه روز ارمیا و پرهام داشتن با هم بازی کامپیوتری می کردن و پرهام به ارمیا یاد می داد، از ترس ایلمان هر جا قایم می شدن، این وورو...
28 مهر 1393

مشهد،مهر 93، روز سوم و چهارم

سه شنبه 22/مهر، صبح خواهری و همسرش کلاس داشتن و رفتن مدرسه و ما هم همگی بچه ها رو بردیم پارک تا بچه ها با هم بازی کنن و ما هم وقتمون بگذره تا ظهر. جای علی و سارا خالی روز سه شنبه مامانی و آقا جون رفتن حرم و ما هم با بچه ها رفتیم مدرسه طبیعت . http://www.permaculture.ir/school-of-nature /  . واقعا جای خوبی بود و کلی بچه ها چیزی یاد گرفتن. کاش توی تهران هم بود. کارگاه های آموزشی داشتن و البته اون روز آزاد بود.کلی بچه ها با حیوانات و حشرات و باغبونی و ... آشنا شدن. کارگاه های خوبی داره. واقعا یه همچین جایی رو پیدا کنم کولوچه ها رو می برم. چیه...
27 مهر 1393

مشهد،مهر93،روز اول و دوم

همونطور که گفته بودم 20 مهر 93 راهی سفر مشهد مقدس شدیم تا هم امام رضا (ع) رو زیارت کنیم و هم به خواهر گلم سر بزنیم. ساعت 2:15 پرواز داشتیم که با 40 دقیقه تاخیر بالاخره پریدیم. کولوچه هام انقدر ذوق داشتن که مدام توی فرودگاه می گفتن کی سوار هواپیما میشیم. ارمیا بار دومش بود که سوار می شد و البته چون 1 سال و نیم بیشتر نداشت یادش نمیومد و ایلمان هم اولین بارش بود. وقتی که هواپیما تیک آف  کرد و پرید ارمیا از ذوقش چنان دادی زد و گفت: هواپیمــــــــــــــا که همه زدن زیر خنده و ارمیا مات و مبهوت که چرا بهش خندیدن. همش به بال هواپیما نگاه می کرد و تمام حرکاتش رو زیر نظر داشت و سوال می ...
26 مهر 1393

یا امام رضا (ع)، ما داریم میایم

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع) ایشالله فردا   یکشنبه 20/7/93 می ریم به دیدن امام غریبمون. عید غدیر رو اونجا هستیم. خیلی خوشحالم. کولوچه هام همش لحظه شماری می کنن. دیشب داشتن هواپیما بازی می کردن و 2 ساعت توی هواپیماشون بودن و می رفتن مشهد. پرهام و خواهر گلم هم همش منتظرن. مامانی و آقا جونم هم  فردا شب حرکت می کنن .   دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی قربون صفات برم از راه دوری اومدم جای دوری نمی ره اگه به من نگاه کنی دل من زندونیه تویی که تنها می تونی قفس و وا کنی و پرنده رو رها کنی می شه کنج حرمت گوشه قلب من باش...
19 مهر 1393

کودکانم روزتون مبارک

کاش میشد:بچگی را زنده کرد کودکی شد،کودکانه گریه کرد شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود آن قیامت، که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . . . سلام پسرهای خوشگل مامان. روزتون مبارک. نی نی های ناز و مهربون روز همتون مبارک. رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید: " به کودکان خود محبت کنید و نسبت به آنها ترحم نمایید. وقتی به آنها وعده دادید، وفا کنید زیرا آنها جز اینکه شما را روزی دهنده خود می بینند تصور دیگری ندارند. و از امام سجاد داریم : " و اما حق فرزند تو این است که بدانی او از تو و پیوسته به تو در خیر و شر امر د...
16 مهر 1393

عید سعید قربان مبارک

قبل از هر چیز این عید فرخنده رو به همه  مخصوصا گل پسرهای خودم تبریک می گم. حالا میر یم سراغ این 2 روز  تعطیلی آخر هفته. 4 شنبه شب 9/7/93 هوس فست فود کردیم و راه افتادیم و دیدیم همون تالار عروسی که من و همسری اونجا عروسیمون رو برگزار کرده بودیم یک طبقه ش فست فود شده و چقدر هم فضای زیبایی براش درست کردن. با نور پردازیهای قشنگ. البته نشد از خود اونجا عکس بگیرم و یک اتاق بازی هم برای بچه ها درست کرده بودن که رایگان بود و صورت بچه ها رو نقاشی هم می کردن و در آخر هم نفری  یه بادکنک و یه ماشین اسباب بازی برای پسرها و نمی دونم چی برای دخترها می دادن. به کولوچه ها که خیلی خوش گذشت و ما هم یادی از عروسیمون کردیم...
12 مهر 1393