اومدیم با کلی تاخیر
تقریبا 2 هفته پیش خواهری اومد تهران و کلی خوش گذشت. کلی با هم رفتیم خرید و بچه ها با هم بازی کردن و ...
کشتی رو داشته باشین.
امان از این تبلت. خدا رو شکر ارمیا و ایلمان هنوز به این موهبت انسانی نایل نشدن.ایلمان داشت لیمو امانی می خورد.
علی سرش رو بلند نکرد، گفت نــــــــــــه آخه می سوزم.
می خواستیم بریم بیرون و دیدم به به ایلمان رژزده به خودش رسیده. ازش که گرفتم ناراحت و گریان می گفت: من می خوام رژ بزنم.
این هم یک روز پر از شیطنت
تازه ایلمان رو برده بودم دستشویی و تا شلوارش رو پاش کنم، گفت سردمه و ارمیا سریع پتو براش آورد و ایلمان هم خودش رو لوس کرده بود و همسری می گفت: انگار نه انگار که انقدر بلاست چه خودشو زده به مظلومی و خودش رو برای داداشش لوس کرده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی