مرحله دوم از شیر گرفتن
از روز چهار شنبه 5/8/93 دیگه مجبور شدم به طور ضربتی که اصلا هم دلم نمی خواست، ایلمان رو از شیر بگیرم. ولی چون زمینه ذهنی داشت خیلی اذیت نکرد و شبها کمی گریه می کنه که به به می خواد، بعد که میبینه چاره ای نداره توی بغلم خوابش می بره. دیروز عروسکهاش رو آورده بود و مثلا با زبون اونها گریه می کرد و به من می گفت نی نی خوابش میاد بیا به بده بخوابه. بهش گفتم آخه به به اوخ شده. گفت خوب بغلش کن بهش آب بده بعد بخوابه. خودش تا میاد بگه به به، یه دفعه حرفش رو عوض می کنه و میگه آب بده. طفلکی. دلم برای شیر خوردنش تنگ میشه.
گاهی آدم مجبور میشه از روشهایی که خوشش نمیاد استفاده کنه. ولی واقعا شبها چون شیر نمی خوره بهتر می خوابه. خدا رو شکر. روز اول کمی سختش بود و بهم می گفت بریم دکتر آمپول بزن خوب بشی تا من به به بخورم. الهی بگردم.
رفته بودیم خونه عمه کولوچه ها همش می خواست به به مامان رو همه ببینن. و بعد می گفت به به مامان اوخ شده اه اه اه. نمی خورم بده.
امروز دقیقا 4 روزه که عسلکم شیر مامان رو نخورده. قربونش برم. ایشالله تمام مراحل زندگیش رو با موفقیت پشت سر بگذاره.