این روزهای محرم
این چند شب رو رفتیم بلوار قدس دولت آباد، محله عربها. به قول همسری وقتی وارد بلوار میشیم انگار که وارد کربلا شدیم. همه عربها با لباسهای عربی و نوحه های عربی به آدم حس عجیبی میدن.کنار خیابون پر از تکیه های هست که هر شب دیگهای نذری رو بار می گذارن و غذا می پزن و میدن دست مردم. شاید باور نکنین ولی انقدر دیگ و عربهای در حال نذری پختن رو می بینی که واقعا حس می کنی تو یه جایی غیر از ایرانی. ارمیا و ایلمان خیلی ذوق دارن و شب که میشه میگن بریم هیئت و به قول ایلمان خیئت. ایلمان چنان چایی که بابایی توی راه از ایستگاه های صلواتی می گیره رو می خوره که معلومه خیلی ذوق داره. دیشب تا میومدم چاییم رو بخورم به من می گفت: گفتم داغه بذار خنک شه.
دیشب یکی از تکیه ها آش شوله قلم کار میدادن و همسری گرفت و خوردیم. واقعا خوشمزه بود. یه آشی هم بود که دست مردم دیدم بهش می گفتن نخود. نمی دونم چی بود. ما که نخوردیم. غذاهای خاص خودشون بود.
مامانی و آقا جونم روز تاسوعا دیگ حلیم رو بار می گذارن و صبح عاشورا آماده میشه. دیگ مسیشون رو داده بودن تا سفید کنن و گذاشته بودن کنار اتاق خواب. کولوچه ها همش حلیم میشدن و می رفتن توش. تا بالاخره مامانی برش گردوند و روش رو هم کشید تا شیطونی نکنن.
آآآخخخخخخخخخخخ جون. امشب خواهری و پرهام گلم از مشهد راه می افتن و میان تهران برای حلیم مامانی. کلی بچه ها رو می بریم هیت.
بعدا نوشت: دیشب یعنی شنبه روز 7 محرم باز رفتیم بلوار قدس. مراسم عجیبی بود. چند تا علم مانند چوبی رو که سرهاش مثل مشعل داشت رو آتش زدند و عزاداری می کردن. چنان با سوز عربی می خوندن که بی اختیار اشک می ریختی. ایلمان کمی ترسید چون آتش رو می چرخوندن. بیشتر فیلم گرفتم.احتمالا هر شب یه مراسم خاصی داشته باشن. یه غذایی هم خوردیم به اسم قیمه نجفی. عجیب ولی خوشمزه بود.یکی از تکایا هم به قول خودمون کباب ترکی میداد که نمی دونم اونها بهش چی می گفتن. دیشب به همسری گفتم که ما که نزدیک این محله ها هستیم چرا هیچ سالی اینجا نیومده بودیم. اصلا فکر نمی کردم که عربها همچین مراسمی داشته باشن.
بعدا نوشت: متوجه شدم که به ایم مراسم که در سه شب منتهی به عاشورا برگزار می شود مشاعل و یا مشعل گردانی می گن.
همون تکیه ای که کباب ترکی می پخت