مشهد،مهر 93، روز سوم و چهارم
سه شنبه 22/مهر، صبح خواهری و همسرش کلاس داشتن و رفتن مدرسه و ما هم همگی بچه ها رو بردیم پارک تا بچه ها با هم بازی کنن و ما هم وقتمون بگذره تا ظهر.
جای علی و سارا خالی
روز سه شنبه مامانی و آقا جون رفتن حرم و ما هم با بچه ها رفتیم مدرسه طبیعت. http://www.permaculture.ir/school-of-nature/ . واقعا جای خوبی بود و کلی بچه ها چیزی یاد گرفتن. کاش توی تهران هم بود. کارگاه های آموزشی داشتن و البته اون روز آزاد بود.کلی بچه ها با حیوانات و حشرات و باغبونی و ... آشنا شدن. کارگاه های خوبی داره. واقعا یه همچین جایی رو پیدا کنم کولوچه ها رو می برم. چیه این شهربازیها و بازیهای کامپیوتری و ...
یه خونه درختی هم داشت که یاد کارتون خانواده دکتر ارنست افتادیم.
خاله جون با بچه ها
برای بچه ها لقمه نون و سیب زمینی با کره برده بودیم. تا رسیدیم این دو تا سگ گرسنه پیچیدن به پر و پای خاله، طفلی کلی ترسید و فهمیدیم به خاطر بوی غذایی بوده که از توی کیفش حس کردن. کل ساندویچها رو مجبور شدیم بدیم بهشون. بچه ها خیلی کم نصیبشون شد. کمی پرهام و ایلمان خوردن و سگها رو سیر کردیم. البته تجربه غذا دادن به حیوانات برای بچه ها خوب و جالب بود.
این محمد آقای توی تصویر یکی از بانیان این مدرسه هست که داشت یه ملخ رو با ذربین به بچه ها نشون می داد.بعد هم یه حلزون آورد و کلی در موردش با بچه ها صحبت کرد.
ارمیا که بدون ترس ملخ رو ناز کرد و بعد هم دستش گرفت.
ارمیا گفت: بابا بزه رو ولش کن بره، می ترسه. گناه داره.
ایلمان بلا نور چراغ قوه ش رو می انداخت توی چشم پیشیها و هاپوها