ایلمان شیرین عسل
یه روز ایلمان کش موی من رو برداشت و گفت که موهاشو ببندم. من هم به زور بستم و بعد ایلمان گفت که من مامان شدم و شروع کرد به بازی کردن. هر از گاهی هم دست به موهاش می زد تا ببینه که یه وقت نیفتاده باشه. چند تا شعر رو از حفظه و با زبون شیرینش می خونه. به کتاب واقعا علاقه منده و همش کتاب میاره و شعرهاشو براش می خونیم و سریع هم یاد می گیره. ماشالله. تا ارمیا با شعر جدید از مهد میاد و می خونه، ایلمان هم شروع می کنه کم کم به خوندن.
بزرگ بشه و این عکسهاش رو ببینه کلی به خودش خواهد خندید
بعد هم رفت و گیره آورد تا بزنم به موهاش.
ارمیا خوابیده بود و ایلمان داشت برای خودش بازی می کرد
خیلی به صدا حساسه و تا یه صدا می شنوه سریع دقیق می شه و می گه: صیدای چی بود؟ اینجا هم از توی کوچه صدا اومد و داشت همین سوال رو می پرسید.
یه شب خونه مامانی همش برای آقا جونم آی پری باخ رو می خوند و آقا جون هم کیف می کرد و بهش می گفت خوب یاد بگیر که عروسی دایی مهدی بخونی. ایشالله.
یه روز ظهر سر سفره ناهار خونه مامانی همش شعر خوند و به همه هم می گفت دست بزنین و بگین هوووووووووورا. مدام هم از آقا جون می خواست تا تشویقش کنه. خیلی شیرین بازی درمیاره و تا آقا جونم از سر کار میاد خونه سریع سلام می کنه و می گه خسته نباشی و هر جا هم که میره ایلمان هم به دنبالش میره.
ارمیا و ایلمان خیلی دوست دارن سر سفره غذا پیش آقا جون بشینن و یکی این طرفش و یکی هم اون طرفش می شینه و با هم رقابت می کنن. از بس ایلمان زبون می ریزه آدم خندش می گیره. خیلی شیطونه و گاهی یواشکی میره و پای ارمیا رو نیشگون می گیره و فرار می کنه. ارمیا هم گرررررررررررررریه. و ایلمان می خنده و من که بهش می گم داداش دیگه باهات بازی نمی کنه برو معذرت خواهی کن، میره و ارمیا رو بوس می کنه و می گه ببخشین و ارمیای دلسوز و مهربون هم سریع می بخشه و باز با هم بازی می کنن.
شبها موقع خوای به ارمیا می گم صلوات بفرست و بسم الله بگو و بخواب. ایلمان هم سریه می گه: الله محمد الله محمد، بیخوابیم.
خلاصه که فیلمی داریم با این ووروجک مامان. ایشالله همیشه سلامت و شاد باشه.