ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

خدایا شکرت

1393/6/16 9:51
638 بازدید
اشتراک گذاری

روز 5 شنبه13/6/93 تقریبا ساعت نزدیک 8 شب بود، ایلمان گفت مامان اینو بیپوشم، منظورش شلوارکی بود که خاله از سفرش برای ارمیا و ایلمان آورده بود. من تا اومدم کمکش کنم که بپوشه یهو نفهمیدم چی شد که مبل هم با من برگشت و اومد روی سر ایلمان طفلکی مامان. خیلی گریه کرد. فکر کردم خوب شد و اومدم شیرش بدم که دیدم واااااااااای از بینیش خون میاد. دنیا روی سرم خراب شد. زنگ زدم به خواهرم و بعد هم به رنا جان دوست خوبم، که پزشکه و خیلی راهنماییمون می کنه.

گفت که برین کلینیک عربها توی دولت آباد و اگر تشخیص بدن خودشون میگن که برین بیمارستان یا نه. خلاصه همسری هم همون موقع رسید و متوجه موضوع که شد سریع راه افتادیم.

دل توی دلم نبود. توی اورژانس که ایلمان رو دیدن گفتن برید بیمارستان لقمان حکیم برای سیتی اسکن. تا اونجا گریه کردم. ارمیا و ایلمان حس کردن که آروم دارم گریه می کنم و خودم رو کنترل می کنم و همش صدام می کردن.

خلاصه توی بیمارستان دکتر جراح مغز و اعصاب گفت که سیتی اسکن برای بچه ای به سن ایلمان خوب نیست و بعدها روش اثر می گذاره ولی اگر بخواهید این کار رو می کنیم. راه بعدیش هم این بود که 6 ساعت تحت نظر باشه تا چکش کنن. خلاصه این راه رو انتخاب کردیم. چه شب بدی بود. مدام تصادفی می آوردن و ارمیا و ایلمان هم می دیدن. بردیمشون توی محوطه تا این صحنه ها رو کمتر ببینن. چقدر بچه که با ماشین یا موتور تصادف کرده بودن.

ساعت 11:30 شب بود که ارمیا گفت گرسنه ام. ایلمان غیر از مایعات نباید چیزی می خورد. ارمیا رو بردم یه فست فود که داخل بیمارستان بود. گفت سیب زمینی می خوام. آخه اصلا از فست فود خوشش نمیاد. منتظر بودیم که دیدم مامانی و دایی مهدی و دایی مرتضی هم اومدن. نگران شده بودن و راه افتاده بودن.

ساعت 12 ایلمان رو بردیم باز داخل و با دکتر صحبت کردیم که 2 ساعت دیگه مونده . گفت برین خونه و هر 1 ساعت یک بار بیدارش کنین و حالتهاش رو چک کنین. مرخصش کرد و تا صبح مردم و زنده شدم. یا من بیدار بودم و یا بابایی. 2 بار بیدارش کردم که شیر بخوره و ببینم حالش چطوره. خدا رو هزاران بار شکر که خوب بود و بخیر هم گذشت.

خدایا واقعا ممنون. خدایا مراقب همه بچه ها باش. خیلی سخت بود خیلی.

پسندها (2)

نظرات (10)

مامان روشا
16 شهریور 93 10:25
سلام مامانی مهربون و زحمتکش امیدوارم بچه های نازنینت همیشه سالم و سر حال و زیر سایه مامان وبابا باشن
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام گلم. ممنون عزیزم. روشا جان هم همیشه سالم و شاد باشه.
مامان بردیا اریایی
16 شهریور 93 10:31
وای خدای من شکر که چیزی بهش نشده شکرررررررررررررررررر مامانی خیلی مراقب باش و براش اسپند دود کن خدا خیلی دوسش داره اگه با توافق لینک موافقین بهم خبر بدین
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام گلم. واقعا خدا رو شکر. حتما.
مامانی
16 شهریور 93 13:48
سلام خدارا شکر که پسر گلمون چیزیش نشد .خدا خودش مواظب فرشته کوچولوهاست
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
بله خدا رو شکر.
مینا مامان آرمانی
16 شهریور 93 17:49
وای خدا بد نده خیلی ناراحت شدم دقیقا مثل آرمانم ... میونم چقد حس سختو بدیه خدارو شکر به خیر گذشت مامانی
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ممنون عزیزم. خدا رو شکر.
مامان پرهام
17 شهریور 93 10:41
اون شب همه ی ما نگران بودیم. خدا روشکر. مثل همین ماجرا برای پرهام هم اتفاق افتاد تعریف کرده بودم که. تا بچه ها رو بزرگ کنیم فکر کنم از استرس ...البته نه به خدا بسپاریمشون...افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
واقعا خیلی بد بود. همیشه این دعا رو می خونم. صبح و شب.
مامان فرنوش
18 شهریور 93 0:27
الهی بمیرم عزیزم چی کشیدی خدایا شکرت که فرشته نازمون سالمه
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ممنون گلم. واقعا خدا رو هزاران بار شکر.
مامان رزیتا
18 شهریور 93 8:43
وای خداروشکر عزیزم چه حالی داشتی خواهشا براشون مدام صدقه بده خدا حفظشون کنه
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ممنون گلم. لطف داری.
مامان آیلا
18 شهریور 93 13:33
الهی شکر که چیزیش نشده تو رو خدا صدقه بدید خدا حافظشون باشه
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
خدا رو شکر.همیشه صدقه می دیم. آیت الکرسی می خونم.
ممان امیرحسین
18 شهریور 93 15:05
خداروشکر که به خیر گذشت
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
بله خدا رو شکر.ممنون.
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
21 شهریور 93 12:07
سارا اشکام سرازیر شد . الهی شکر که خیر گذشته . خدایا خودت حافظ این فرشته ها باش
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام نسیم جان. خیلی ممنون از احساس پاکت. واقعا خدا خودش نگهداره بچه هاست.