خدا قبول می کنه
من که می گم نماز اینطوری خوندن قبوله. ارمیا به بابا گفت: بابا هنوز نماز نخوندیا. بخون. من خندیدم چون می دونستم چه نقشه ای در پس این حرف ارمیاست. طفلی بابایی. یک بار دیگه هم عکس از شیطنت ارمیا موقع نماز خوندن بابایی گذاشته بودم. حالا ائلمان مامان هم اضافه شده و ...
دیشب مامانی می خواست نماز بخونه و این دو تا ووروجک رفتن زیر چادرش و مامانی هم نمی دونست چکار کنه.
ائلمان بلایی طوری نشسته بود پشت پای بابایی که بابای بیچاره نمی تونست بلند شه.
بابایی بعد از نماز داشت با کولوچه ها صحبت می کرد که این کار خوب نیست و از این جور حرفها و ائلمان هم خودش رو لوس کرده بود و رفته بود بغل بابایی و ارمیا هم داشت گوش می کرد و می گفت من و ائلمان بلا بازی درمیاریم.
ائلمان داره نماز می خونه
بعدش هم همدیگرو بغل می کردن و راه می رفتن و میوفتادن و می خندیدن
تازگی ها تا ارمیا می ره دستشویی، ائلمان هم به زور شلوارش رومی خواد دربیاره و بره. یک بار ارمیا گفت: مامان آخه ائلمانی جیش داره، بذار بیاد. من هم شلوار ائلمان رو درآوردم و پوشکش رو باز کردم و دیدیم قند عسلم رفت دستشویی و مثل ارمیا نشست و جیش کرد، من و ارمیا چنان ذوقی کردیم که نگو. بعد از مدتی دیدیم عسلم داره ... هم می کنه.
یاد گرفته و وقتی ببرمش دستشویی جیش می کنه. البته هنوز می دونم زوده و کنترل نداره ولی برام جالبه. این هم مزیت 2 تا بچه ست دیگه . خیلی از کارها رو از ارمیا یاد می گیره.
اینجا هم از دستشویی اومد و دیگه نمی گذاشت پوشکش کنم. خلاصه که خوب پاشو کرده تو کفش برگ ترها.