چه زود گذشت
واقعا این 6 ماه مثل برق و باد اومد و رفت و مجبور شدم از دیروز یعنی 24/2/92 جگر گوشه هامو تنها بگذارم و برگردم سرکار. الهی بگردم. شب قبلش کلی استرس داشتم، رفتم دوش بگیرم شاید حالم بهتر بشه ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و توی حمام زدم زیر گریه و کلی اشک ریختم. اومدم بیرون و همچنان اشکهام سرازیر بود و همسری در حالی که ایلمان رو به بغل داشت با ارمیا دنبال بازی می کرد و ایلمان نازم هم، چنان می خندید که دلم بیشتر گرفت. همسری گفت ببین چقدر شادن. چرا انقدر خودتو اذیت می کنی ؟ اگه فکر می کنی نری بهتره، خوب نرو. من هم خیالم راحت تره.
ای بابا، آخه اصلا نمی تونم فکر کنم که خونه نشین بشم. می پوسم. دچار روزمرگی میشم.
ولی خوب ایلمان مامان خیلی صبورتر از این حرفهاست. دیروز روسفیدم کرده ، ولی وقتی بغلش گرفتم و شیرش دادم چشم ازم برنمی داشت و حس کردم ناراحته، کم می خندید ولی خیلی زود راهش انداختم باز شد همون پسمل خندون. ارمیا هم کمی بی تابی کرده بود و برده بودنش پارک. براش خوراکی خریدم و از این بابت کلی خوشحال شد. بعد از ظهر هم با همسری گلم و کولوچه های خوشمزه رفتیم گردش تا پسرهام بیشتر شاد بشن.
خدا رو هزاران بار شکککککککککککککککر.
این چند وقت خیلی فرصت نداشتم بیام و پست جدید بگذارم و البته کامپیوترمون هم سر ناسازگاری گذاشته بود. یه عالمه عکس از کولوچه هام دارم که کم کم همشون رو می گذارم. از دوستهای گلم هم به خاطر لطفی که داشتن و بهمون سر زدن یه دنیا ممنون.
فعلا چند تا از جدیدترین عکس ها رو می گذارم .
الهی قربون چشمهای قشنگ هر جفتشون برم با اون نگاه های معصوم و زیباشون.