ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

مشهد،مهر93،روز اول و دوم

همونطور که گفته بودم 20 مهر 93 راهی سفر مشهد مقدس شدیم تا هم امام رضا (ع) رو زیارت کنیم و هم به خواهر گلم سر بزنیم. ساعت 2:15 پرواز داشتیم که با 40 دقیقه تاخیر بالاخره پریدیم. کولوچه هام انقدر ذوق داشتن که مدام توی فرودگاه می گفتن کی سوار هواپیما میشیم. ارمیا بار دومش بود که سوار می شد و البته چون 1 سال و نیم بیشتر نداشت یادش نمیومد و ایلمان هم اولین بارش بود. وقتی که هواپیما تیک آف  کرد و پرید ارمیا از ذوقش چنان دادی زد و گفت: هواپیمــــــــــــــا که همه زدن زیر خنده و ارمیا مات و مبهوت که چرا بهش خندیدن. همش به بال هواپیما نگاه می کرد و تمام حرکاتش رو زیر نظر داشت و سوال می ...
26 مهر 1393

یا امام رضا (ع)، ما داریم میایم

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع) ایشالله فردا   یکشنبه 20/7/93 می ریم به دیدن امام غریبمون. عید غدیر رو اونجا هستیم. خیلی خوشحالم. کولوچه هام همش لحظه شماری می کنن. دیشب داشتن هواپیما بازی می کردن و 2 ساعت توی هواپیماشون بودن و می رفتن مشهد. پرهام و خواهر گلم هم همش منتظرن. مامانی و آقا جونم هم  فردا شب حرکت می کنن .   دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی قربون صفات برم از راه دوری اومدم جای دوری نمی ره اگه به من نگاه کنی دل من زندونیه تویی که تنها می تونی قفس و وا کنی و پرنده رو رها کنی می شه کنج حرمت گوشه قلب من باش...
19 مهر 1393

کودکانم روزتون مبارک

کاش میشد:بچگی را زنده کرد کودکی شد،کودکانه گریه کرد شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود آن قیامت، که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . . . سلام پسرهای خوشگل مامان. روزتون مبارک. نی نی های ناز و مهربون روز همتون مبارک. رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید: " به کودکان خود محبت کنید و نسبت به آنها ترحم نمایید. وقتی به آنها وعده دادید، وفا کنید زیرا آنها جز اینکه شما را روزی دهنده خود می بینند تصور دیگری ندارند. و از امام سجاد داریم : " و اما حق فرزند تو این است که بدانی او از تو و پیوسته به تو در خیر و شر امر د...
16 مهر 1393

عید سعید قربان مبارک

قبل از هر چیز این عید فرخنده رو به همه  مخصوصا گل پسرهای خودم تبریک می گم. حالا میر یم سراغ این 2 روز  تعطیلی آخر هفته. 4 شنبه شب 9/7/93 هوس فست فود کردیم و راه افتادیم و دیدیم همون تالار عروسی که من و همسری اونجا عروسیمون رو برگزار کرده بودیم یک طبقه ش فست فود شده و چقدر هم فضای زیبایی براش درست کردن. با نور پردازیهای قشنگ. البته نشد از خود اونجا عکس بگیرم و یک اتاق بازی هم برای بچه ها درست کرده بودن که رایگان بود و صورت بچه ها رو نقاشی هم می کردن و در آخر هم نفری  یه بادکنک و یه ماشین اسباب بازی برای پسرها و نمی دونم چی برای دخترها می دادن. به کولوچه ها که خیلی خوش گذشت و ما هم یادی از عروسیمون کردیم...
12 مهر 1393

ارمیای حساس و مهربون

ارمیا خیلی مهربون و حساسه. تازگیها انقدر سوال می کنه که می دونم اقتضای سنشه. ولی واقعا گاهی سوالاتش سخته و می ترسم جوابهایی بدم که توی ذهنش نگنجه. چند روز پیش توی ماشین با هیجان گفت: مامان مامان اون بالا توی آسمونو ببین. خداست. اوناهاش. اون هم فرشته ست.   من نگاه کردم و گفتم مامان من نمی بینم. گفت : چرا من نشونت می دم. اوناهاش اون جاست. بعد گفتم که شاید چون تو پاکی می بینی مامان جان، خدا بچه ها دوست داره و اونها می بینن ولی من نمی تونم. گفت مامان من اگر دیدم به تو هم نشون میدم. مدام به آسمون نگاه می کرد و از این حرفها می زد. دیشب یه فیلم به مناسبت هفته دفاع مقدس داشت می داد و یه آقایی ...
8 مهر 1393

ایلمان شیرین عسل

یه روز ایلمان کش موی من رو برداشت و گفت که موهاشو ببندم. من هم به زور بستم و بعد ایلمان گفت که من مامان شدم و شروع کرد به بازی کردن. هر از گاهی هم دست به موهاش می زد تا ببینه که یه وقت نیفتاده باشه. چند تا شعر رو از حفظه و با زبون شیرینش می خونه. به کتاب واقعا علاقه منده و همش کتاب میاره و شعرهاشو براش می خونیم و سریع هم یاد می گیره. ماشالله. تا ارمیا با شعر جدید از مهد میاد و می خونه، ایلمان هم شروع می کنه کم کم به خوندن. بزرگ بشه و این عکسهاش رو ببینه کلی به خودش خواهد خندید بعد هم رفت و گیره آورد تا بزنم به موهاش. ارمیا خوابیده بود و ایلمان داشت برای خودش بازی می کرد ...
8 مهر 1393

بوستان نهج البلاغه

جمعه 4 مهر ماه 93 رفتیم بوستان نهج البلاغه . اولین بار بود اونجا می رفتیم. جای خوبی بود. باد خنکی می وزید و روح آدم رو شاد می کرد. اولش کمی نگران شدم چون حس کردم پستی و بلندی زیاد داره و ایلمان هم شیطـــــــــون. یه آلاچیقی که انتخاب کرده بودیم جای امنی نبود و بعد بابا نزدیک محل بازی بچه ها الاچیق دیگه ای رو نشون کرد و اونجا اتراق کردیم. برای نهار هم همسریه مهربون یه جوجه ای ردیف کرد و کولوچه ها هم بعد از کلی بازی حسابی بهشون چسبید. با بچه ها نمی شد بالاتر رفت و سخت بود و به همون قسمت اکتفا کردیم. خدا رو شکر که روز خوبی برامون بود. یه قسمتی بود برای خاک بازی بچه ها که کلی توی ...
5 مهر 1393

بوی مهر

دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟ امروز صبح که میومدم سر کار، خیابونها پر بود از بچه های دبستانی به همراه مامان و باباهاشون . توی ذهنم ارمیا وایلمان رو تصور کردم با فرم مدرسه که دارم می برمشون کلاس اول. وااااااااااااااای کی اون روز می رسه؟ بریم و براشون کیف و مداد و دفتر و ... بخریم؟ قربونشون بشم من. ایشالله یه روز دکتر شدنشون. حالا بریم سراغ چند تا عکس از کولوچه هام تو روزهای آخر شهریور. ایلمان خوابیده بود و ارمیا یه آدامس گذاشته بود کف دست ایلمان تا وقتی که بیدار شد خوشحال بشه. گاهی که دیگه وقتشه تا ایلمان از خواب بیدار بش...
1 مهر 1393

یه جمعه شهریوری در آب و آتش

14 شهریور 93 تصمیم گرفتیم تا بچه ها رو ببریم بوستان آب و آتش . نزدیکهای ظهر راه افتادیم و ناهار رو هم توی بوستان خوردیم و کولوچه هام کمی خاک بازی کردن تا ساعت 4 بشه و فواره های آب رو راه بیندازن. خوش به حال بچه ها توی اون آفتاب زیر آب خنک کیف می کردن. ایلمان واقعا عاشق ماشینه و هر جا میره باید یه ماشین هم دستش باشه. رفته بود روی این سکو تا لباسش خشک بشه و توی این فرصت به قول خودش اونجا گان می کرد. شب ها هم موقع خواب توی دستش ماشینه تا خوابش ببره. ...
26 شهريور 1393